مجموعه قصه‌های قاشق کوچولو | سارا مرتضوی

قاشق کوچولو و مسابقه با ملاقه بزرگ

ملاقه بزرگ گفت:
-قاشق کوچولو میای مسابقه بدیم؟ کی زودتر غذا رو می‌رسونه به نینی؟
قاشق گفت:
-باشه ولی من کوچیک‌ترم و تندتر میرم.
سه… دو… یک… شروع.
ملاقه با سوپ رفت، قاشق با لقمه برنج و هویج.
هر دو هم‌زمان به دهان نینی رسیدن.
نینی لقمه رو خورد بعد سوپ رو هم نوشید و گفت:
-شما هر دوتون برنده شدین.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قاشق کوچولو و رودخانه سوپ

یک روز روی میز کاسه سوپ ریخته بود و مثل رودخانه راه افتاده بود.
قاشق کوچولو گفت:
-وااای! باید از رودخانه عبور کنم تا لقمه رو برسونم.
با دقت لقمه رو روی خودش نگه داشت و مثل قایق از کنار سوپ گذشت:
وییییش
به دهان نینی رسید و گفت:
-بگو آاااا، ایستگاه خوشمزه رسید.
نینی خورد و قاشق گفت:
-من کاپیتان‌قاشقم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قاشق کوچولو و مهمان خارجی

یک روز یک غذای تازه به بشقاب اومد:
-ماکارونی.
ماکارونی گفت:
-سلام، من از یه شهر دور اومدم، می‌خوام نینی رو ببینم.
قاشق کوچولو با هیجان گفت:
-باشه! من می‌برمت.
ماکارونی رو با سبزی قاطی کرد و به سمت نینی رفت.
نینی لقمه رو خورد و گفت:
-آآآآآ..‌‌. چه خوشمزه و جالب.
قاشق گفت:
-دیدی نینی مهمان‌دوسته.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قاشق کوچولو و نجات نخود گم‌شده

یک نخود کوچولو از بشقاب غلتیده بود و افتاده بود نزدیک لبه میز.
قاشق کوچولو شنید که نخود میگه:
-کمک! دارم می‌افتم!
سریع جلو رفت، نخود رو گرفت و گفت:
-من تو رو به جای امن می‌برم، شکم گرم و نرم نینی.
نینی دهانش رو باز کرد، نخود و بقیه غذاها رفتن تو و گفتن:
-هورا، نجات پیدا کردیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قاشق کوچولو و سفر به ماه

چراغ آشپزخونه خاموشه و فقط نور چراغ خواب که روی میز شیشه‌ایه ماه رو روشن کرده. نینی از خواب بیدار شده و داره گریه می‌کنه. مامانش اونو توی صندلی غذا گذاشته. قاشق کوچولو به ماه خیره شده که مامان اونو بلند می‌کنه و می‌بره کنار ماه.
قاشق کوچولو به آرزوش که سفر ماهه رسیده، خودش رو از ماست ماه مانند پر می‌کنه و می‌ره دهن نینی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قاشق کوچولو و نردبون نون تست

نینی صبح از خواب بیدار شده و پشت میز نشسته. مامانش به نون تست کره‌ی بادوم‌زمینی زده و اون‌ها باریک‌باریک رو بریده، بعد توی تخم‌مرغ غلتونده و سرخ کرده، حالا نینی می‌خواد بخوره.
قاشق کوچولو دوست داره خودش نون‌ها رو به دهان نینی ببره برای همین پرواز می‌کنه و یکی‌یکی نون‌های برش خورده که مثل پله روی هم سوار شدن رو برمی‌داره و می‌بره تو دهان نینی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اولین دیدار قاشق کوچولو و نینی

مامان نینی تازه قاشق کوچولو رو آورده بود خونه. قاشق کوچولو تنها یه گوشه نشسته بود و با خودش می‌گفت:
-کاش یه عالمه دوست داشتم.
کاسه سوپ صداشو شنید و بهش گفت:
-قاشق کوچولو! تو می‌تونی یه عالمه دوست داشته باشی، حالا هم بیا پیش من تا با هم‌دیگه به نینی غذا بدیم.
ظهر بود و نینی نشست روی میز، مامانش قاشق کوچولو رو گذاشت تو کاسه سوپ و گذاشت جلوی نینی. کاسه سوپ به قاشق کوچولو گفت:
-حالا دیگه نینی هم دوستته.
نینی با خوشحالی قاشق کوچولو رو گرفت دستش، یه تیکه سیب‌زمینی برداشت و با خنده نوش جونش کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قاشق کوچولو و آرزوی بزرگ

قاشق کوچولو یه آرزو داشت، اون همیشه بسته‌های ماکارونی رو می‌دید که می‌رفتن توی قفسه. همیشه باهاشون حرف می‌زد؛ ولی از دور. همیشه چون کوچولو بود، نمی‌تونست اونارو به شکم آدم‌ها ببرن.
حالا نینی می‌تونست ماکارونی بخوره.
روز موعود رسید. قاشق کوچولو با خوشحالی با ماکارونی دست داد و گفت:
-وای خدای من! باورم نمی‌شه، شما آرزوی من بودین و من به آرزوم رسیدم.
ماکارونی که صدای مهربونی داشت گفت:
-منم خوشحالم.
مامان نینی گفت:
-بگو آآآآآآآ
و یک ماکارونی با کمک قاشق کوچولو وارد دهان نینی شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قاشق کوچولو و اسباب‌کشی

جدیدا صدای یه نینی دیگه میاد و نینی، دوست قاشق کوچولو بزرگ شده، اون دیگه خودش قاشق کوچولو رو برمی‌داره، می‌شوره و غذا می‌خوره. مامانش میگه:
-لباس‌هاتو جمع کردی؟ می‌خوایم بریم خونه جدید.
نینی قاشق کوچولو رو می‌ذاره تو کیفش و میگه:
-بله مامان.
و این‌جوری قاشق کوچولو ماجرای جدید رو توی خونه جدید شروع می‌کنه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین