| تو |[تو]
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
در خیالم آمدی
محکم بغل کردم تو را
بی وفا این آمدن در عالم رویا چرا
آخرین ویرایش توسط مدیر:
| تو |[تو]
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
| از |[بی وفا]
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
سلامت"دل"
با چشمانی که تو داری
دل من سر به سلامت نبرد