شعر •| شعری که بر دلت نشست |•

در هر گذر که باشم و بینی مرا ز دور
نزدیک من رسیّ و نبینیّ و بگذری

داری نظر به حال همه از ره کَرَم
اما نظر به حال هلالی ، ستمگری
 
هرگزوجودحاضرغایب شنیده ای
من درمیان جمع ودلم جای دیگراست
 
برای مرگ گنجشکان همیشه سنگ ها مفتند
کجایی باغ شادی را سران بیکسی رُفتند

ابد راه عدم را پیش میگیرد بدون عشق
حکیمان ازل این نکته را در گوش ما گفتند

به ظلم آغشته و صد رنگ و ل*ب پَر، مردم دنیا
شبیه کوزه های عهد دقیانوس جیرفتند

همه باهم ولی در حسرت آنکس که می باید
همه محکوم تنهایی، همه حتی اگر جفتند

تمام این جهان غیر از توهم نیست ای مردم

خدا بذر خلایق را به خاک انداخت ،نشکفتند
 
گر سینه شود تنگ ، خدا با ما هست
گر پای شود لنگ ، خدا با ما هست

دل را به حریمِ عشق بسپار و برو

فرسنگ به فرسنگ ... خدا با ما هست
 
اگر چرخ وجود من از این گردش فرو ماند
بگرداند مرا آنکس که گردون را بچرخاند ...
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون بدام افتد تحمل بایدش​
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
در غیرِ ضرور از "زبان" حرف مکش

یک نقطه اضافه تر "زیان" میگردد
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
من کشوری نبوده‌ام، ایجاد کن مرا
در مرز من بیا، برو، آباد کن مرا

من مجمع‌الجزایر تنهایی و غمم
پهلو بگیر پهلوی من، شاد کن مرا

از من که شاخه‌های درختی شکسته‌ام
قایق بساز، از خودم آزاد کن مرا

بگذار با تو بگذرم از ساحل سکوت
دور از همه همه همه فریاد کن مرا

در جای‌جای خاک تنم ردّ پای توست

گاهی تو هم به نام وطن یاد کن مرا ...
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
بیداری ام چه دانی
ای خفته ای که شب ها
ننشسته ای به حسرت
نشمرده ای ستاره ...
: )
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
گر شکند دل مرا، جان بدهم به دل شکن
گر زِ سَرَم کُلَه بَرَد، من زِ میانْ کمر بَرَم

اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کُنم؟
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر بَرَم؟
 
  • grin
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
عقب
بالا پایین