آیا از ترجمه رمان راضی هستید؟

  • بله، روان است.

  • خیر، روان نیست.


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
281b04_25IMG-0862.jpeg

نام رمان: arrenged
نام نویسنده: کتی ونگ
ژانر: فانتزی و عاشقانه
مترجم: حدیث پورحسن
ناظر: @Azaliya


خلاصه:
جیسون کوهن مثل همه شخصیت‌های کتاب یک فرد پولدار، معروف و جذاب است. اما با وارد شدن یک دختر به زندگی‌اش همه چیز عوض می‌شود.
ونسا هالت نمی‌‌دانست که همه چیز از قبل برنامه ریزی شده بود. کسی به او چیزی نگفته بود تا این‌که غریبه‌ای وارد زندگی او شد و به طور باورنکردنی ونسا مجبور به ازدواج با یک مرد جذاب یعنی جیسون شد.
در ابتدا از جیسون متنفر بود اما با گذشت زمان جیسون و خانواده‌اش را بهتر شناخت و به طور شگفت انگیزی دیوانه‌وار عاشق جیسون شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DAC8B471-2654-4D79-B30A-774387F7ABF1.jpeg



مترجم عزیز، ضمن خوش‌‌آمد گویی و سپاس از انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمانترجمه‌ شده‌ی خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه‌ی خود قوانین زیر را با دقت مطالعه فرمایید.

قوانین تالار ترجمه

برای درخواست تگ، بایست تاپیک زیر را مطالعه کنید و اگر قابلیت‌های شما برای گرفتن تگ کامل بود، درخواست تگ‌‌ترجمه دهید.

درخواست تگ برای رمان در حال ترجمه

الزامی‌ست که هر ترجمه، توسط تیم نقد رمان‌های ترجمه شده؛ نقد شود! پس بهتر است که این تاپیک را، مطالعه کنید.

درخواست نقد برای رمان در حال ترجمه

برای درخواست طرح جلد رمان ترجمه شده بعد از 10 پارت، بایست این تاپیک را مشاهده کنید.

درخواست جلد

و زمانی که رمان ترجمه‌ی شده‌ی شما، به پایان رسید! می‌توانید در این تاپیک ما را مطلع کنید.

اعلام اتمام ترجمه

موفق باشید.

مدیریت تالار ترجمه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به دخترم که در آغوشم دراز کشیده، خوابیده بود خیره شدم. چندین بار پلک زدم، سعی کردم مانع ریختن اشک‌هایم بشوم.
دکتر گفت:

  • خانم هالت، راجع به دخترتون خبرهایی دارم. گروهی از دکترهای بیمارستان آزمایشات بسیاری روی دخترتون انجام دادند و ما هنوز نفهمیدیم بدن دختر شما چه مشکلی دارد.گریه کردم.
  • آيا راهی وجود دارد تا مشکل را بفهمید؟
سرش را تکان داد و گفت:
- نه، من میترسم که مجبور بشی رهاش کنی. الان هیچ راه نجاتی برای او نیست، فقط چند روز وقت داره!
قلبم فشرده شد و هر چه سعی کردم جلوی اشک‌هایم را بگیرم، چشمانم بیشتر سوخت.
با خود فکر کردم، بزارم بچه‌ام بره؟
دکتر آرام قدم برداشت و اتاق را ترک کرد.
با خود فکر کردم، بزارم بچه‌ی اولم بره؟ فقط چند روز؟
تنها دخترم را در آغوشم فشردم و با اشک‌هایی که از چشمانم می‌امد پیشونی‌اش را بو*سیدم.
در اتاق بیمارستان به آرامی باز شد. سرم را بالا بردم و چند ثانیه به آن عابر معروف ادوارد کوهن نگاه کردم. کسی که جلوی من ایستاده بود. دکتر کوهن ارام و قدم زنان به من نزدیک شد.
- دکتر کوهن.
زمزمه کردم و بازویش را گرفتم:
- دکتر کوهن، لطفاً کمک کنید! می‌تونم همه‌ی ثروت‌ام رو بهتون بدم! می‌تونم خونه‌ام رو بهتون بدم هر کاری می‌کنم. فقط به دخترم کمک کنید! می‌دونم بهتون مدیون می‌شم اما لطفا کمکم کنید.
دکتر کوهن با خونسردی گفت:
- بهت یک چیز میگم، دخترت رو با خودم می‌برم تا ببینم چیکار می‌تونم بکنم چون فکر کنم بدونم مشکل چیه؟
چشمانم درشت شد.
- لطفاً به یاد داشته باش تا سوابق پزشکی رو به پرستار که جلوی میز او اسم من است بده.
اشک‌هایم دوباره از سر گرفت. از او پرسیدم:
- در عوض براتون چیکار کنم؟
قبل از اینکه به سمت من خم بشود و زمزمه کند, چند ثانیه فکر کرد و من خیلی سریع قبول کردم چون تنها کاری بود که می‌توانستم برای نجات تنها دخترم انجام بدهم, تنها دخترم.
هیچ راه دیگری برای نجات دخترم نبود، اون بهترین دکتر بود و زندگی دخترم تنها چیز با ارزش برای من بود. دخترم روبه سمتش گرفتم و او به ارامی در اغوشش گرفت و قبل از اینکه چیزی بگویم اتاق را ترک کرد.
همسرم من را در آغوشش فشرد و زمزمه کرد:
- عزیزم همه چیز درست می‌شه!
سرم را تکان دادم و اشک‌هایم به پایین ریخت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین