ت تاسیـانتاسیـان عضو تأیید شده است. نویسنده رسمی رمان نویسنده رسمی رمان مدیر بازنشسته نویسنده رسمی نوشتهها نوشتهها 2,559 پسندها پسندها 2,038 امتیازها امتیازها 273 سکه 0 1/16/24 #31 روزای اولی که مبل سلطنتی خریده بودیم وقتی که داییم میخواست بیاد خونمون قبلش بابام رو مبل مینشست منم میرفتم دم در میگفتم سرورم غلامتان برای دستبوسی آمده اند :/ آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/16/24
روزای اولی که مبل سلطنتی خریده بودیم وقتی که داییم میخواست بیاد خونمون قبلش بابام رو مبل مینشست منم میرفتم دم در میگفتم سرورم غلامتان برای دستبوسی آمده اند :/
ت تاسیـانتاسیـان عضو تأیید شده است. نویسنده رسمی رمان نویسنده رسمی رمان مدیر بازنشسته نویسنده رسمی نوشتهها نوشتهها 2,559 پسندها پسندها 2,038 امتیازها امتیازها 273 سکه 0 1/16/24 #32 بابام اس داد هلو کجایی منم با ذوق براش نوشتم بیرونم شفتالو چطور؟ گفت گراز...هلو یعنی سلام بیا خونه کارت دارم :/ آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/16/24
بابام اس داد هلو کجایی منم با ذوق براش نوشتم بیرونم شفتالو چطور؟ گفت گراز...هلو یعنی سلام بیا خونه کارت دارم :/
ت تاسیـانتاسیـان عضو تأیید شده است. نویسنده رسمی رمان نویسنده رسمی رمان مدیر بازنشسته نویسنده رسمی نوشتهها نوشتهها 2,559 پسندها پسندها 2,038 امتیازها امتیازها 273 سکه 0 1/16/24 #33 اسپویل فقط اونجا که بابا 15 سال پیش گفت تو هیچ ... نمیشی :/ آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/16/24
ت تاسیـانتاسیـان عضو تأیید شده است. نویسنده رسمی رمان نویسنده رسمی رمان مدیر بازنشسته نویسنده رسمی نوشتهها نوشتهها 2,559 پسندها پسندها 2,038 امتیازها امتیازها 273 سکه 0 1/16/24 #34 اونی که قبول میکنه تو ماشین وسط بشینه خیلی خوبه کاش نسل اینا تموم نشه:/ آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/16/24
ت تاسیـانتاسیـان عضو تأیید شده است. نویسنده رسمی رمان نویسنده رسمی رمان مدیر بازنشسته نویسنده رسمی نوشتهها نوشتهها 2,559 پسندها پسندها 2,038 امتیازها امتیازها 273 سکه 0 1/16/24 #35 میگن تو بهشت هر روز صبح ساعت 8 کلاس داری بعد بیدار میشی میبینه استاد گفته کلاس تعطیله دوباره میخوابی دمت گرم خدا جون آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/16/24
میگن تو بهشت هر روز صبح ساعت 8 کلاس داری بعد بیدار میشی میبینه استاد گفته کلاس تعطیله دوباره میخوابی دمت گرم خدا جون
ت تاسیـانتاسیـان عضو تأیید شده است. نویسنده رسمی رمان نویسنده رسمی رمان مدیر بازنشسته نویسنده رسمی نوشتهها نوشتهها 2,559 پسندها پسندها 2,038 امتیازها امتیازها 273 سکه 0 1/16/24 #36 ما بچه دار شیم بچه رو میشونیم بهش میگیم ما همسن تو بودیم هیچی نداشتیم بعد بچه میگه دلخوشی داشتین پس ...؟ بگم نه یا پند داستان رو خراب نکنم؟ آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/16/24
ما بچه دار شیم بچه رو میشونیم بهش میگیم ما همسن تو بودیم هیچی نداشتیم بعد بچه میگه دلخوشی داشتین پس ...؟ بگم نه یا پند داستان رو خراب نکنم؟
ت تاسیـانتاسیـان عضو تأیید شده است. نویسنده رسمی رمان نویسنده رسمی رمان مدیر بازنشسته نویسنده رسمی نوشتهها نوشتهها 2,559 پسندها پسندها 2,038 امتیازها امتیازها 273 سکه 0 1/16/24 #37 بنظرم همین الان پاشو برو بزن رو شونه بابات بگو تگری زدی با این بچه بزرگ کردنت ... والا /: آخرین ویرایش: 1/16/24
ت تاسیـانتاسیـان عضو تأیید شده است. نویسنده رسمی رمان نویسنده رسمی رمان مدیر بازنشسته نویسنده رسمی نوشتهها نوشتهها 2,559 پسندها پسندها 2,038 امتیازها امتیازها 273 سکه 0 1/16/24 #38 یه بار مامانم 200 تومن پول داده بود کرم ضد چروک چشم گرفته بود بابام هر 30 ثانیه آلارم میداد هنوز چروک دارن که :/ آخرین ویرایش: 1/16/24
یه بار مامانم 200 تومن پول داده بود کرم ضد چروک چشم گرفته بود بابام هر 30 ثانیه آلارم میداد هنوز چروک دارن که :/
ت تاسیـانتاسیـان عضو تأیید شده است. نویسنده رسمی رمان نویسنده رسمی رمان مدیر بازنشسته نویسنده رسمی نوشتهها نوشتهها 2,559 پسندها پسندها 2,038 امتیازها امتیازها 273 سکه 0 1/16/24 #39 تو خانواده داشتن از بچه هاشون تعریف میکردن بابای منم گفت مهدی ما خیلی تمیزه اتاقش همش بوی وایتکس میده :/ وایتکس چیه آخه آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/16/24
تو خانواده داشتن از بچه هاشون تعریف میکردن بابای منم گفت مهدی ما خیلی تمیزه اتاقش همش بوی وایتکس میده :/ وایتکس چیه آخه
ت تاسیـانتاسیـان عضو تأیید شده است. نویسنده رسمی رمان نویسنده رسمی رمان مدیر بازنشسته نویسنده رسمی نوشتهها نوشتهها 2,559 پسندها پسندها 2,038 امتیازها امتیازها 273 سکه 0 1/16/24 #40 بعد یه هفته مسافرت به خونه زنگ زدم گفتم امروز نمیام فردا میام بابام گفت مگه تو تو اتاقت نیستی؟ آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/16/24