طنز _منو بابام_

روزای اولی که مبل سلطنتی خریده بودیم وقتی که داییم میخواست بیاد خونمون قبلش بابام رو مبل مینشست منم میرفتم دم در میگفتم سرورم غلامتان برای دستبوسی آمده اند :/​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بابام اس داد هلو کجایی منم با ذوق براش نوشتم بیرونم شفتالو چطور؟ گفت گراز...هلو یعنی سلام بیا خونه کارت دارم :/​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اسپویل فقط اونجا که بابا 15 سال پیش گفت تو هیچ ... نمیشی :/​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اونی که قبول میکنه تو ماشین وسط بشینه خیلی خوبه کاش نسل اینا تموم نشه:/​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
میگن تو بهشت هر روز صبح ساعت 8 کلاس داری بعد بیدار میشی میبینه استاد گفته کلاس تعطیله دوباره میخوابی
دمت گرم خدا جون​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ما بچه دار شیم بچه رو میشونیم بهش میگیم ما همسن تو بودیم هیچی نداشتیم
بعد بچه میگه دلخوشی داشتین پس ...؟
بگم نه یا پند داستان رو خراب نکنم؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بنظرم همین الان پاشو برو بزن رو شونه بابات بگو تگری زدی با این بچه بزرگ کردنت ... والا /:​
 
آخرین ویرایش:
یه بار مامانم 200 تومن پول داده بود کرم ضد چروک چشم گرفته بود بابام هر 30 ثانیه آلارم میداد هنوز چروک دارن که :/​
 
آخرین ویرایش:
تو خانواده داشتن از بچه هاشون تعریف میکردن بابای منم گفت مهدی ما خیلی تمیزه اتاقش همش بوی وایتکس میده :/
وایتکس چیه آخه​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بعد یه هفته مسافرت به خونه زنگ زدم گفتم امروز نمیام فردا میام
بابام گفت مگه تو تو اتاقت نیستی؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین