هوالمحبوب
مشاهده فایل‌پیوست 70586
نام رمان: مفیستوفل
نام نویسنده: آتریسا اکبریان
ژانر: اجتماعی، تراژدی، عاشقانه

ناظر: @سادات.۸۲سادات.۸۲ عضو تأیید شده است.
سطح اثر: ویژه + برترین رمان سال۱۴۰۱
خلاصه:
دختری غرق شده در منجلاب متعفن عقایدی که به زور به مغزش خورانده‌اند‌. روحش مسموم شده و دنیایش تیره و تار. از نشستن بمب و باروت روی تنش ابایی ندارد. ترس را در اعماق وجودش به حراج گذاشته درست مثل احساسات دیگر خود که در خفا کشته است. ناگهان باریکه نوری بر زندگی‌اش تابانده می‌شود و زندگی‌اش را دگرگون می‌سازد.



پ.ن: مفیستوفل به معنی نماینده شیطان.

♦لایک و اشتراک فراموش نشه ♦


لینک‌های مهم:
[ لینک تاپیک گفت و گوی رمان ]
[ لینک تاپیک نقد کاربران ]
 
آخرین ویرایش:
مشاهده فایل‌پیوست 123807
نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد رمان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از رمانتان، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ رمان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن رمانتان، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

بعد از ۱۰ پست‌ برای درخواست کاور تبلیغاتی، به تاپیک زیر مراجعه کنید:
[درخواست کاور تبلیغاتی]

برای درخواست تیزر، بعد از ۱۵ پست به این تاپیک مراجعه کنید:
[درخواست تیزر رمان]

پس از پایان یافتن رمان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان رمانتان را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ رمان]

جهت انتقال رمان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به تالار نویسندگان سر بزنید:
[تالار نویسندگان]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مقدمه:
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلين‏

به (بركت) رحمت الهى، در برابر آنان [مردم‏] نرم (و مهربان) شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مى ‏شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب! و در كارها، با آنان مشورت كن! اما هنگامى كه تصميم گرفتى، (قاطع باش! و) بر خدا توكل كن! زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد. (آل عمران/159)

سخن نویسنده:
همون طور که در ادامه خواهید خواند، موضوع انتخابی من یه موضوعی هست که کمتر کسی سراغش میره چون اول بحث داعش یه بحثی هست که همه جا با نفرت ازش یاد میشه و خب ممکنه مورد انتقاد شدید خواننده قرار بگیره، دوم پردازشش خیلی سخته و سوم تحقیقات گسترده‌ای نیاز داره. من تا حد توانم تحقیق انجام دادم. این رمان خیلی زحمت کشیده شده و میشه براش و امیدوارم که مورد پسند شما هم واقع بشه. در آخر تمام شخصیت‌ها، وقایع و اتفاقات زائیده ذهن نویسنده است و هر گونه تشابه اسمی اشخاص و مکان‌ها تصادفی است.


فصل اول: گردهمایی جهنمیان!


با احتیاط لباس خون‌آلود را از تن رنجور زن خارج می‌کند. مردمک‌های شبرنگش روی جای زخم عمیق ناشی از برخورد گلوله به شانه‌ زن ثابت می‌ماند، دستمال خاک‌آلود نشسته روی زخم را به آرامی کنار می‌زند، به ثانیه نکشیده خون فواره زده و روی بازوی سفید زن جریان پیدا می‌کند از بی‌عقلی مشهود زن گره ابروانش محکم می‌شود. زخم به شدت چرک کرده و منظره زننده‌ای را پدید آورده است. چاقو را روی شعله شمع می‌گیرد تا گرم شود همزمان دستمال سفیدی از داخل کشو میز بیرون می‌کشد و داخل دهان زن فربه که از درد به خود می‌پیچد قرار می‌دهد.

مردمک‌های قهوه‌ای سوخته زن پیوسته بین دکتر و چاقوی گداخته شده جا‌به جا می‌شود و با ترس به زخم تنش چشم می‌دوزد، چاقو را در دست گرفته و در حالی که ساره را صدا می‌زند به زخم نزدیک می‌کند، طولی نمی‌کشد که پرده ساده خاکستری رنگ کنار زده شده و دختری قد کوتاه و اندکی تپل با چشمان مشکی نگران وارد چادر می‌شود.
- ساره بیا جلو! بگیرش نزار تکون بخوره ممکنه خیلی دردش بیاد نباید بدنش رو تکون بده.

سرمای نهفته شده در تک تک کلمات دخترک، عرق سردی روی تن زن می‌نشاند. دخترک سری تکان می‌دهد و جلو می‌آید. بازوی چپ زن را گرفته و با دو دست سپید و کوچکش به آرامی تن لرزان‌اش را به صندلی می‌چسباند و چفت می‌کند.
چاقو به آرامی روی زخم می‌نشیند و زن با تمام توان فریاد می‌کشد، درد ناشی از این برخورد آن قدر شدید است که به آنی بی‌هوش می‌شود. لبخند مهمان لبان دکتر می‌شود، حال کارش با نبود لرزش‌ها و چشمان ترسیده زن راحت‌تر می‌شود.
بعد بیرون کشیدن گلوله نه چندان بزرگ از تن‌ زن، بخیه زدن را بر عهده ساره می‌گذارد و از چادر نسبتاً بزرگ خارج می‌شود.
در حالی که با استفاده از دبه آب دستانش را می‌شوید نگاهش روی زنان روبنده‌ پوش بیرون از چادر که هر کدام تکه‌ای از گوشت بریانی شده گوسفند در دست دارند و پی در پی در حال جنب و جوش و رفت و آمد هستند ثابت می‌شود. گوسفندی که چند ساعت پیش از یک روستایی بدبخت غارت کرده و خانه‌اش را سوزانده بودند؛ تکه‌ای از گوشت را از ظرف بزرگی که کنار چادر گذاشته‌اند برداشته و درون دهان فرو می‌برد. لذیذ و خوشمزه است، به آرامی گوشت را جویده و مزه مزه می‌کند. برای در امان ماندن از سوز و سرمای شب به آتش عظیم روشن شده در وسط پایگاه نزدیک می‌شود، روی نزدیک‌ترین تخته سنگ به شعله‌های آتش می‌نشیند و به رقص و پایکوبی رنگ‌های آتشین چشم می‌دوزد. آخرین تکه گوشت را درون دهان می‌گذارد و بعد جویدن و بلعیدن کامل آن نفسی تازه می‌کند. با احساس نشستن کسی کنارش سر می‌چرخاند و ساره را کنار خود میابد. با زبان اشاره به او می‌گوید نزدیک شود. نزدیک که می‌شود چادرش را اندکی شل کرده و روی تن لرزان دخترک می‌کشد و او را کنار خود می‌نشاند.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین