ماه من غصه چرا ؟!!
دل به غم دادن و از یأس سخن گفتن کارآنهایی نیست که خدارادارند
ماه من
غم و اندوه اگرهم روزی مانند باران بارید
یادل شیشه اي توازلب پنجره ي عشق زمین خوردوشکست
بانگاهت به خداچترشادی بازکن وبگوبادل خود
که
خدا هست هنوز
کارِ شاقی نکرده ام !
فقط به زانو در نیامدم
فقط تاریکی را از تکلم بیهودگی بازداشته ام …
دشوار نیست
شما هم بگویید نور !
بگویید امید
بگویید عشق !
آدمی
چیزی شبیه به بویِ خوشِ باران است …
زندگى موسیقى گنجشک هاست
زندگى باغ تماشاى خداست…
زندگى یعنى همین پروازها،
لبخندها ،آوازها…
زندگی ذرهي کاهیست، که کوهش کردیم،
زندگی نام نکویی ست، که خوارش کردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجز مشاهده یار
زندگی نیست بجز حرف محبت
دلتنگِ تو
از راه
به روزی دیگر
می رسم
به ساعتی دیگر
خیابانی دیگر
خزانی دیگر
باران ِ کماکان ِ من
در انتظار ِ هر چه ایستاده باشم
تویی
که آغاز می شوی
و به هر کجا که رسیده باشم
از تو ست
که تَرَم
از تاریخِ عکس هامان بیرون بیا
پای آغو*شِ من در میان است !
شعری
نوازشی
یک استکان چای
یا هر چیزی
هر چیزی که پنجرههای بسته را باز کند
هر چیز که خاطره ی عشق را
در گوشه گوشه ی خانه زنده کند !
دل ، باران میخواهد
و شانههای پر اعتماد …