[ دلـنـوشـتـه های بــآرانـی ]

عاشقی را دیدم زیر باران
با چمدانی خیس
بی خداحافظی
راهی سفر بود
او به من گفت :
عشق بارانی ست
که یک روز به تو هم مي رسد
نمیدانست که من خودم بارانم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ماه من غصه چرا ؟!!
دل به غم دادن و از یأس سخن گفتن کارآنهایی نیست که خدارادارند
ماه من
غم و اندوه اگرهم روزی مانند باران بارید
یادل شیشه اي توازلب پنجره ي عشق زمین خوردوشکست
بانگاهت به خداچترشادی بازکن وبگوبادل خود
که
خدا هست هنوز
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باران که بند بیاید…
تازه خاطره ها شروع مي کنند به چکیدن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو را در تمامی لحظاتم دارم
باران که میبارد،خیالم خیس از یاد تو می‌شود
و ب مهتاب که مي نگرم صورتت در برابر چشمهایم نقش میبندد
چه حس خوبیست داشتن تو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باران که میبارد
دلم برایت تنگ تر می شود
راه می افـتم
بدون ِ چتر ؛ من بـغض میکنم ؛ آسمان گـریـه . . .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کارِ شاقی نکرده ام !
فقط به زانو در نیامدم
فقط تاریکی را از تکلم بیهودگی بازداشته ام …
دشوار نیست
شما هم بگویید نور !
بگویید امید
بگویید عشق !
آدمی
چیزی شبیه به بویِ خوشِ باران است …
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زندگى موسیقى گنجشک هاست
زندگى باغ تماشاى خداست…
زندگى یعنى همین پرواز‌ها،
لبخند‌ها ،آواز‌ها…
زندگی ذره‌ي کاهیست، که کوهش کردیم،
زندگی نام نکویی ست، که خوارش کردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجز مشاهده یار
زندگی نیست بجز حرف محبت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلتنگِ تو
از راه
به روزی دیگر
می رسم
به ساعتی دیگر
خیابانی دیگر
خزانی دیگر
باران ِ کماکان ِ من
در انتظار ِ هر چه ایستاده باشم
تویی
که آغاز می شوی
و به هر کجا که رسیده باشم
از تو ست
که تَرَم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باران همه ي وقت حادثه اي شاعرانه نیست
از انهایی که سقفشان شده هست آسمان، بپرس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از تاریخِ عکس هامان بیرون بیا
پای آغو*شِ من در میا‌‌ن است !
شعری
نوازشی
یک استکان چای
یا هر چیزی
هر چیزی که پنجره‌های بسته را باز کند
هر چیز که خاطره ی عشق را
در گوشه گوشه‌ ی خانه زنده کند !
دل ، باران می‌‌خواهد
و شانه‌های پر اعتماد …
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین