باران نگاه من...
آن زمان که شانه هایت را شست در انگارم بود که کینه ها میشوید...
اما باران...
به اشتباه یاد مرا از خاطرت شست...
و اکنون هربار زیر باران به طمع احقاق حق خود خیس میشوم و تنهـــــــــــــــــا
کاش باران بودم
و غم پنجره را میشستم
و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده
از سر عشق ندا میدادم
پاک کن پنجره از دلتنگی
که هوا دلخواه هست
گوش کن باران را
که پیامی دارد
دست از غم بردار
زندگی کوتاه هست
باز کن پنجره را
روز نو در راه هست