[ دلـنـوشـتـه های بــآرانـی ]

بوی بــــــآرآن میدهد این کـــــــوچه های عاشقی
عطــــــــــــرگلهای عطش آلود و یاس و رازقی

بوی احســـاس دلم چون خاک بــــــآرآن خورده بود
ذره ای از اشـک حق ،برگونه ام سر خورده بود

این من و در جســـتجوی شعری از عمق وجود
شــــــــعر بــــــآرآن خورده ام بر دیده ، تقدیم تو بود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بـــــــرایـــ اخـــر اینــــــــــ تــــــراژدی
شبــــــ بـــــارانـیـــــــ را انتخــــــابــــــــ کردیــــــ
تــــــــــا مــــــــــرا زجــــــــــرکــــــــش کنـــیـــ
تــــــــــو. . . خــــــــــوب مــــیدانستیــــــــــ
تپــــــــــانچــــــــــ ه در بــــــــــارانــــــــــ
شلیــــــــــک نمیــــــــــکند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نزدیکت می شوم
بوی دریا می آید
دور که می شوم صدای باران...

بگو تکلیفم با چشمهایم چیست؟

لنگر بیندازم و عاشقی کنم،
یا چتر بردارم و دلبری کنم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نمیدانم اهل کدام محله ای
که کوچه هایش تماماً چپ است
و از وقتی خودت را زده ای به آنجا
دیگر آدرست را
باران هم نمی داند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو بخواهی
زیر باران خشک می شوم
باور نداری یک روز که باران بارید
از رفتنت بگو...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هر سقوطی پایان کار
نیستــــــــــــــ . . . .
بــــــاران را ببیــــــن
سقوط باران قشنگــــــ ترین «آغاز» استــــــــــــــ
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عاشقی که دست و پنجه نرم کرده
برای فراق ،
لحظه ی باریدن ِ بــــــــــآرآن
اذیت می شود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باران ، کنارِ تو
آنقدر با حوصله می بارد
کـــه من دیگر
تمام قطره هایش را . . .
به نام کوچک می شناسم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بارانی که وقت دیدارمان بارید
از بهار دوری آمده بود
که عاشقت شدم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
با تو زیر بـارانـــم
چتر برای چه؟
خیال که خیس نمیشود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین