مشاعره | مشاعره با اشعار حافظ |

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع m.amir
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تو شمعِ انجمنی، یک‌زبان و یک‌دل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
 
شربتی از ل*بِ لعلش نچشیدیم و بِرَفت
رویِ مَه پیکرِ او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبتِ ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گَردش نرسیدیم و برفت
 
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد؟
حسابش با کرام الکاتبین است

مشو حافظ ز کیدِ زلفش ایمن
که دل برد و کنون در بندِ دین است
 
ترسم این قوم که بر دُردکشان می‌خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
 
از پای فُتادیم چو آمَد غَمِ هجران
دَر دَرد بِمُردیم چو اَز دَست دَوا رَفت

دل گفت وِصالَش به دُعا باز تَوان یافت
عُمریست که عُمرَم همه دَر کارِ دُعا رَفت
 
چقدر بیت آخر که نوشتی قشنگه و دوسش دارم :)

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: NAHIT
تو کافر دل نمی‌بندی نقاب زلف و می‌ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دل‌سِتان ابرو
 
عقب
بالا پایین