در حال تایپ داستانک اولین سیاحت| ستاره شب

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع TWCA
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
بسم رب

داستانک: اولین سیاحت
نویسنده: ستاره شب
ژانر: اجتماعی، تخیلی، معمایی
مقدمه:
دخترک به آرزوی خود می‌رسد.
اولین سفر دریایی خود را آغاز می‌کند، به دنبال قلب دریا قدم می‌گذارد.
درخت جاویدان، درخت خیالی که مرده را زنده، پیر را جوان می‌کند و بیمار را شفا می‌بخشد!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‌‌
•°•● به نام خالق شکوفه‌های شعرِ زندگی ●•°•

i10198_2d5e13_25IMG-20241225-114904-140.jpg


‌‌

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب «انجمن کافه نویسندگان» برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه‌ی تایپ آثار ادبی در«انجمن کافه نویسندگان» با دقت مطالعه کنید.
‌‌‌


| قوانین تایپ داستانک |


شما می‌توانید پس از 5 پست درخواست جلد بدهید.


| درخواست جلد برای آثار |


همچنین شما می‌توانید پس از 6 پست درخواست کاور تبلیغاتی بدهید.
‌‌


| درخواست کاور تبلیغاتی |


پس از گذشت حداقل 7 پست از داستانک، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد داستانک بدهید. توجه داشته باشید که داستانک های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


| درخواست نقد داستانک |


پس از 7 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.


| درخواست تگ برای داستانک |

‌‌
همچنین پس از ارسال 10 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود... .



| اعلام اتمام آثار ادبی |


اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود... .
‌‌


| درخواست انتقال به متروکه |



قلمتان سـ🍃ــبز


«مدیریت تالار ادبیات»

‌‌‌‌‌
 
به اطراف نگاهی انداختم و موهای خود را جمع کردم، همگی در حال خرید بودند. همهمه‌ی شدیدی بود، دنبال چه کسی باید می‌گشتم هنوز نمی‌دانم! قدمی به سمت کلبه‌ی کوچک دریا برداشتم و تقه‌ای به در زدم، پیرمردی سرش را از برگ‌هایی که جلویش بود بلند کرد و به چشم‌هایم خیره شد. موهای بلند حنایی‌اش را بر روی شانه‌هایش انداخته بود و یک عینک شیشه‌ای به چشم‌ زده بود. به ریش‌هایش خیره شدم و به این فکر افتادم که چگونه با این ریش‌ها غذا می‌خورد؟ قدمی به سمتش برداشتم و موهای خود را به پشت گوشم هدایت کردم و ل*ب زدم:
- دنبال فرانک می‌گردم.
دستی به ریش خود کشید و از جای خود بلند شد، لباس سفیدی به تن داشت. یک‌ان، ان را مرده‌ای دیدم که کفن به تن کرده است. افکارم را پاک کردم، نزدیک‌تر شد و به میز خود تکیه داد و دستش را در جیب خود فرو کرد. با صدای گرفته و بمی که گویا قصد داشت خود را لات و بزرگ نشان دهد گفت:
- فرانک رو می‌خوای چی‌کار تو؟
چه می‌گفتم؟ کسی حرفم را باور می‌کرد؟ کسی مرا می‌فهمید؟ هیچ‌کس باور نمی‌کرد دریا قلبی نیز دارد. نفسی کشیدم و گفتم:
- می‌خوام به دریا سفر کنم می‌خوام اون همراهیم کنه، پول زیادی هم بهت میدم.
مرد قدمی به سمتم برداشت و گفت:
- چقدر میدی؟
دستی به موهای حنایی‌ام کشیدم و گفتم:
- پنجاه سکه‌ی طلا، چطوره؟
صدایی نظرم را جلب کرد، به سمت صاحب صدا برگشتم و به مردی قد بلند و چهارشانه خیره شدم. موهای مشکی‌اش بلند بود و همانند این مرد بر شانه‌اش ریخته شده بود. چه آدم‌هایی هستند؟ مگر نمی‌تواند موهای خود را کوتاه کنند؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

TWCA

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,260
پسندها
پسندها
3,283
امتیازها
امتیازها
328
سکه
30
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین