در حال ویرایش دلنوشته مأمن مهر| به قلم ریپر

مادر را در دلِ قاب دیدم، تصویری بی‌زمان.
هر لبخند، قصه‌ای از گذشته بود.
او را در دلِ عکس نوشتم، نوری بی‌فروغ.
با هر نگاه، گرمایش را حس کردم.
مادر را در دلِ قاب جا دادم و زمان ایستاد.
 
آخرین ویرایش:
او را در دلِ خواب دیدم، آغوشی بی‌مرز.
هر رؤیا، بازگشتی به بودن بود.
مادر را در دلِ رؤیا نوشتم، بیداریِ شیرین.
با هر خواب، آرامش را نوشیدم.
مادر را در دلِ خواب بوسیدم و بیدار شدم بی‌هراس.
 
آخرین ویرایش:
مادر را در دلِ دعا دیدم، نجواهایی بی‌پایان.
هر زمزمه، آغوشی از امید بود.
او را در دلِ نیایش نوشتم، خدایی بی‌نام.
با هر التماس، حضورش را حس کردم.
مادر را در دلِ دعا جا دادم و ایمانم شکفت.
 
مادر را در دلِ درخت دیدم، ریشه‌ای بی‌پایان.
هر شاخه، دستی بود از نوازش.
او را در دلِ برگ نوشتم، سبزیِ بی‌خزان.
با هر وزش، صدایش را شنیدم.
مادر را در دلِ درخت جا دادم و سایه گرفتم.
 
او را در دلِ رود دیدم، جاری و بی‌مرز.
هر موج، نغمه‌ای از عشق بود.
مادر را در دلِ آب نوشتم، زلالیِ بی‌ادعا.
با هر قطره، آغوشش را حس کردم.
مادر را در دلِ رود بوسیدم و شسته شدم از دلتنگی.
 
مادر را در دلِ آفتاب دیدم، گرمایی بی‌نام.
هر پرتو، نوری از بودن بود.
او را در دلِ روشنایی نوشتم، طلوعی بی‌غروب.
با هر تابش، لبخندش را دیدم.
مادر را در دلِ آفتاب جا دادم و روشن شدم از درون.
 
او را در دلِ خاک دیدم، بسترِ بی‌مرزِ زندگی.
هر ذره، قصه‌ای از آغوش بود.
مادر را در دلِ زمین نوشتم، پناهی بی‌پایان.
با هر لمس، گرمایش را نوشیدم.
مادر را در دلِ خاک بوسیدم و ریشه گرفتم.
 
مادر را در دلِ نسیم دیدم، وزشی از آرامش.
هر باد، نغمه‌ای از نوازش بود.
او را در دلِ هوا نوشتم، عطری از خاطره.
با هر نفس، حضورش را حس کردم.
مادر را در دلِ نسیم جا دادم و جان گرفتم.
 
مادر را در دلِ گم‌شدن دیدم، نشانی بی‌نقشه.
هر راه، بی‌پناه‌تر از قبل بود.
او را در دلِ بی‌جهتی نوشتم، قطبی بی‌قطب‌نما.
با هر قدم، دورتر شدم از آغوش.
مادر را در دلِ گم‌شدن جا دادم و خودم را گم کردم.
 
او را در دلِ گریه دیدم، صدایی بی‌پاسخ.
هر اشک، فریادی از دلتنگی بود.
مادر را در دلِ بغض نوشتم، دریایی بی‌ساحل.
با هر لرزش، آغوشش را طلب کردم.
مادر را در دلِ گریه بوسیدم و آرام نگرفتم.
 
عقب
بالا پایین