در حال ویرایش دلنوشته مأمن مهر| به قلم ریپر

او را در دلِ فصل دیدم، بهاری بی‌خزان.
هر شکوفه، لبخندی از بودن بود.
مادر را در دلِ زمان نوشتم، لحظه‌ای بی‌پایان.
با هر عبور، ردّی از او باقی ماند.
مادر را در دلِ فصل بوسیدم و شکفتم.
 
مادر را در دلِ خودم دیدم، صدایی بی‌نام.
هر تپش، نغمه‌ای از آغوش بود.
او را در دلِ جان نوشتم، حضوری بی‌فاصله.
با هر نفس، او را بیشتر حس کردم.
مادر را در دلِ خودم جا دادم و زنده ماندم.
 
او را در دلِ پایان دیدم، آغازی بی‌پایان.
هر وداع، سلامی از عشق بود.
مادر را در دلِ نبود نوشتم، بودنی دیگر.
با هر رفتن، بازگشتی در راه بود.
مادر را در دلِ پایان بوسیدم، و جاودانه شدم.
 
در امتدادِ آغوش، من مادر را نوشتم؛
نه با جوهرِ واژه، که با خونِ خاطره.
او را بوسیدم، در دلِ خاک، در دلِ خواب، در دلِ خودم.
و دانستم: مادر، نه فقط زنی‌ست که زاده‌ام از تنش،
بلکه جهانی‌ست که در آن زیسته‌ام، بی‌نیاز از نام.
 
آخرین ویرایش:
برای تو:
.
.
.
و من هرچه دارم، از چشمی‌ست که شب‌های بی‌پایانم را نگهبانی کرد… .

پایان
۱۶:۳۶
۱۴۰۳.۱۱.۰۹
 
201022_25IMG-9142.png
 
عقب
بالا پایین