نقد کاربر رمان جنون یاس اثر سارا سجادیان

نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,122
پسندها
پسندها
8,186
امتیازها
امتیازها
453
سکه
700
بنام پروردگار قلم

نام اثر: جنون یاس
ژانر: سورئال، عاشقانه
نویسنده: سارا سجادیان

خلاصه:
- از آینده بگو.

- ترس، تمام داشته‌هایت را می‌بلعد. با این سه حرف پر از رمز و راز، آنقدر زندگی می‌کنی تا تمام وجودت به سمت او سوق پیدا می‌کند.
تو ترس می‌شوی. روحت را به زباله می‌اندازی و هرگز به یاد نخواهی آورد این پوستین وحشتناک و دروغین هیچگاه بخشی از تو نبود.
گم خواهی شد؛ گم شده و سردرگم در دنیایی که هرگز وجود نداشت.
وابسته خواهی شد؛ با کوچک‌ترین محبت.
باور خواهی کرد؛ خزعبل‌ترین حرف‌ها از دیوانه ترین انسان ها را.
تو دیگر خود نیستی.
تو خود جنونی.
جنونِ یاس

 
43565_2cd1f758b5974a1b1c7e9cda7c31847c.png



بسم‌تعالی
نویسنده عزیز از شما بابت انتقاد‌پذیری و احترام به نظرات دنبال‌کنندگان رمانتون سپاس‌گذاریم.
خواهش‌مندیم پس از ایجاد تاپیک نقد کاربران مروری بر قوانین ساب نقد کاربران داشته باشید؛
قوانین ساب نقد کاربران

همچنین در صورت بروز هرگونه پرسش یا سوالی می‌توانید در تاپیک زیر مطرح کنید؛
تاپیک جامع پرسش و پاسخ تالار نقد

نویسنده ارجمند شما نیز می‌توانید انتقادات، پیشنهادات و شکایات خود را در تاپیک زیر با ما به اشتراک بگذارید؛
تاپیک جامع انتقادات و پیشنهادات تالار نقد

یاحق
مدیریت تالار نقد
 
سلام عزیزدلم. حالت چطوره؟
باید بگم از زمانی که وارد جنگ کنکور و گذران دوازدهم شدم، دیگه صفحه نقد کسی رو حتی باز هم نکردم. دلم جداً هوس کرده بود. از خالی بودن این‌جا جا خوردم. موردی نیست. خودمون آبادش می‌کنیم!

مطمئنم خودت هم قبول داری که ژانر انتخابیت، سورئال و کلاً سبک ادبی رمانت، چندان باب میل خواننده‌های عام نیست. آخر نقد بهت دلیلش رو توضیح میدم.

از مقدمه‌گویی بگذریم... برسیم به اصل داستان. از نظر من همیشه باید با پیرنگ شروع کرد، نه؟

پیرنگ

روایتی غیرخطی رو برای جنون یاس انتخاب کردی، که این انتخاب می‌تونه تأثیرگذار باشه اما برخی مشکلات ساختاری هم در اون دیده می‌شه.

مقدمه‌ی داستان

مقدمه‌ی کافه نویسندگان (پارت یک تا سوم) خیلی مهم‌تر از چیزیه که فکرش رو می‌کنی؛ چون نقش اساسی در جلب توجه خواننده، معرفی فضای داستان و ایجاد تعلیق اولیه داره. یک مقدمه‌ی قوی می‌تونه خواننده رو وادار کنه که تا انتهای داستان پیش بره، درحالی‌که یک مقدمه‌ی ضعیف ممکنه باعث بشه که داستان کنار گذاشته بشه.

مقدمه‌ی داستانت، کمی مبهمه. خواننده در ابتدا اطلاعات کمی درباره‌ی شخصیت‌ها، دنیای داستان و انگیزه‌های اون‌ها داره. از یه طرف این مسئله می‌تونه یک نقطه قوت باشه (چرا که تعلیق ایجاد می‌کنه) و هم یک ضعف (چرا که ارتباط اولیه‌ی خواننده با داستان سخت میشه).

اگه هدفت ایجاد حس کنجکاوی و سردرگمی بوده، موفق عمل کردی. اما اگه هدف، ارائه‌ی یک شروع منسجم و قدرتمند بوده، نیازه که کمی بیشتر به موقعیت و انگیزه‌های اولیه‌ی شخصیت‌ها پرداخته بشه

مثلاً اگر در چند پارت اول، اطلاعات بیشتری درباره‌ی گذشته‌ی فابیو یا شرایط روانیش داده می‌شد، درک بهتری نسبت به مسیر داستان شکل می‌گرفت.

️از نمادها به شکل هوشمندانه‌ای استفاده کردی. یاس‌های وحشی، چتر زرد، درخت گردو و حتی رنگ لباس‌ها، همگی بار معنایی خاصی دارنه که داستان رو از سطح صرفاً روایی فراتر می‌برد.

️تعلیق به طور تدریجی افزایش پیدا می‌کنه. راز جاسمین، ارتباط فابیو با جادوگر سفید و تغییر ناگهانی مسیر روایت، باعث میشه خواننده به دنبال پاسخ‌ها بمونه. اما خب واقعاً به چه قیمتی؟ در ادامه بیشتر بهت توضیح میدم.

نقاط قوت پیرنگ:

پیوند گذشته و حال:
داستان به خوبی بین گذشته و حال شخصیت اصلی (فابیو) پل می‌زنه. لحظات زندان، خاطرات جاسمین و وضعیت اون در آسایشگاه روانی همگی در یک روند منسجم روایت شدن.

تعلیق و ابهام:
رازآلودگی داستان و تعلیق‌های موجود (مثل هویت واقعی جادوگر سفید، نامه‌ی جاسمین و رابطه‌ی واقعی فابیو و جاسمین) باعث درگیر شدن خواننده میشه. پایان بخش اول هم با جمله‌ی "هیچ خبری از یاس‌های وحشی نیست" به‌خوبی حس تعلیق رو حفظ می‌کنه.

شخصیت‌پردازی قوی:
شخصیت‌های فابیو و لورنزو عمیق و چندلایه به تصویر کشیده شدند. تضاد میون شخصیت شوخ و سرخوش لورنزو با جدیت و غم درونی فابیو به فضاسازی داستان کمک می‌کنه.

احساسات و فضای سورئال:
در طول روایت، احساسات شخصیت‌ها (به‌ویژه فابیو) به‌خوبی منتقل می‌شه. فضای سورئال رمان هم که واقعاً تحسین‌برانگیزه.

نقاط ضعف پیرنگ:

ابهام بیش از حد در بعضی از بخش‌ها:
برخی از رازهای داستان به شکل نامتوازن معرفی شدن. مثلاً جاسمین شخصیتی کلیدی در ذهن فابیوئه، اما اطلاعات دقیقی درباره‌ی رابطه‌ی اون‌ها و سرنوشت واقعیش داده نمی‌شه. همین مسئله باعث می‌شه که خواننده نتونه تشخیص بده آیا جاسمین صرفاً یک خاطره‌ی مبهمه، یا اینکه اون واقعاً زنده‌ست و حقیقتی در پسِ ذهن فابیو نهفته.

عدم انسجام زمانی در برخی بخش‌ها:
در قسمت‌هایی، پرش‌های زمانی کمی ناگهانی‌اند. مثلاً فلش‌بک‌های مربوط به زندان و اون جادوگر سفید ناگهانی در ذهن فابیو شکل می‌گیرن و خواننده برای لحظاتی نمی‌دونه در چه زمانی از داستان قرار داره. این مسئله باعث می‌شه که مرز میون واقعیت و توهم فابیو کمی بیش از حد نامشخص بشه.

ورود ناگهانی شخصیت "جادوگر سفید":
جادوگر سفید به‌عنوان شخصیتی مرموز وارد داستان می‌شه و فوراً به یک عنصر کلیدی در پیرنگ تبدیل می‌شه. اما درباره‌ی گذشته‌ی اون، میزان اعتبارش، و دلیل اهمیت اون برای فابیو توضیح کافی داده نمی‌شه.

پایان بخش اول بیشتر سوال ایجاد می‌کنه تا پاسخ:
در پایان بخش اول، جمله‌ی "هیچ خبری از یاس‌های وحشی نیست" بار سنگینی داره، اما این جمله باعث می‌شه خواننده ندونه آیا حقیقتی در مورد جاسمین آشکار شده یا این تنها یک بازی ذهنی دیگه‌ست.

جمع‌بندی پیرنگ:
ببین من قبول دارم تعلیق واقعاً خوبه، اما اگه بیش از حد رازها رو نگه داریم، خواننده ممکنه احساس کنه که اطلاعات مهم از اون دریغ شده. بذار بیشتر در مورد این فاجعه باهات صحبت کنم.
یکیش فرسودگی و خستگی خواننده‌ست. اگه داستان به‌طور مداوم تنش بالا داشته باشه و همیشه خواننده رو در حالت انتظار نگه داره، ممکنه اون خسته و بی‌حس بشه و دیگه تعلیق براش اثرگذار نباشه.
اگه همه‌چیز در داستان بیش از حد رازآلود و پرتنش باشه، لحظات اوج و هیجان دیگه برجسته نمیشن، چون ذهن خواننده به تعلیق دائمی عادت می‌کنه و دیگه اون رو جدی نمی‌گیره.
اگه همه اتفاقات غیرمنتظره باشن و بیش از حد کش پیدا کنن، داستان ممکنه غیرواقعی و مصنوعی به نظر برسه. مخاطب باید احساس کنه که تعلیق به‌طور طبیعی از روند داستان بیرون اومده، نه اینکه صرفاً برای ایجاد هیجان اضافه شده باشه‌.
اینا تازه فقط چندتا از ضعف‌های تعلیق بیش از اندازه بود بود، ولی نمی‌خوام این نقد زیاد طولانی بشه.

توصیفات و فضاسازی

عاشق این قسمتم. می‌دونی رمانت چی می‌خواد دختر؟ ‌کلی توصیف!

توی برخی از قسمت‌ها، توصیفات ظاهری شخصیت‌ها می‌تونست کامل‌تر باشه. تو بیشتر روی احساسات و فضای روان‌شناختی و سورئالت تمرکز کردی، اما گاهی نیازه که جزئیات فیزیکی شخصیت‌ها و حتی مکان‌های رمان برجسته‌تر شن. برای مثال:

فابیو: ما می‌دونیم که اون درگیر اضطراب و خاطرات گذشته‌ست، اما توصیف روشنی از قد، چهره و حتی جزئیات ظاهری چهره‌اش نداریم. فقط می‌دونیم که حالتی خسته و بی‌قرار داره. و تظاهر می‌کنه پیرمرده در حالی که جوونه. اگه هنگام اولین ورود فابیو به زندان یا هنگام نگاه کردن در آینه، چند خطی درباره‌ی ویژگی‌های فیزیکیش می‌نوشتی، تصویر اون در ذهن خواننده واضح‌تر می‌شد.

لورنزو: شخصیت اون به شدت تأثیرگذاره، اما ظاهرش مبهم مونده. اگر در صحنه‌ای که برای اولین بار در سلول معرفی می‌شه، چند خط به رنگ چشماش یا حالت نگاهش اختصاص می‌دادی، حس وحشت و جنونش تأثیرگذارتر می‌شد.

من فقط به دو شخصیتی که از نظر خودم کمی اصلی‌‌تر از بقیه بودند اشاره کردم. اما بیانکا، لئوناردو و... شخصیت‌های فرعی، درسته که فرعی‌اند، اما برای این‌که تو ذهن خواننده ارتباطی هر چند کم باهاشون برقرار بشه به توصیفات ظاهری وابسته‌اند.

همین الان متوجه شدم که رمانت، تاپیک عکس‌ شخصیت داره. چنین تاپیکی واقعاً عالیه! خواننده رو به تصور درست شخصیت وادار می‌کنه، به گمونم به خاطر وجود این تاپیک، از توصیفات ظاهری یکم شونه خالی کردی. تو در هر صورت، چه در وجود تاپیک عکس و چه در نبودش، باید توصیفات ظاهریت رو گسترده کنی‌. زمانی که رمانت تکمیل میشه و قراره بره روی سایت، دیگه چیزی به اسم تاپیک عکس شخصیت‌ها نخواهیم داشت. یا خواننده‌ای مثل من تاپیک عکس شخصیت‌ها رو اصلاً ندیده (تازه الان دیدم) و رمان رو داره با تصور ذهنی خودش از شخصیت‌ها ادامه میده. اینم میشه فاجعه‌ی دوم.

محیط زندان و تیمارستان: فضاهای داستان از نظر احساسی جداً قوی‌اند، اما گاهی توصیفات فیزیکی خیلی کم‌رنگ می‌شن. مثلاً "سردی دیوارها" یا "نور کم‌رنگ و زرد لامپ‌ها" می‌تونستن حس خفقان رو بیشتر القا کنن.

اتفاقات ناگهانی و بدون پیش‌زمینه

می‌تونم بگم بزرگترین نقطه ضعف رمانت بعد از کمبود توصیفات، اتفاقات ناگهانی‌ایه که توش میفته.

بعضی از اتفاقات کاملاً ناگهانی و بی‌مقدمه رخ می‌دن، به طوری که خواننده احساس می‌کنه داستان دچار "جهش روایی" شده. مثال‌ها:

ظهور ناگهانی شخصیت‌ها: شخصیت‌هایی مثل "دخترکی به نام یا تشبیه شده به خورشید" بدون پیش‌زمینه در صحنه ظاهر میشن و بعد محو می‌شن. بله فضا سورئاله از این چیزها باید باشه اما بدون شاخ و برگی به اسم توصیف؟ اگه قبل از ورود اون نشونه‌هایی از حضورش داده می‌شد (مثلاً صدای پچ‌پچ یا سایه‌ای در پس‌زمینه)، تأثیرگذاری بیشتر می‌شد.

تغییر ناگهانی مکان‌ها: تغییر بین زندان، تیمارستان و خاطرات به گونه‌ایه که گاهی خواننده‌ای چون من درک نمی‌کنه که آیا این یک پرش زمانی‌ئه یا یک توهم؟ می‌شد با استفاده از نشونه‌های تصویری مثل تار شدن صحنه، تغییر نور، یا جزئیات یکسان در هر دو مکان، این انتقال‌ها را طبیعی‌تر کرد.

کلی راهکار برای این موارد داریم!

● اضافه کردن توصیفات ظاهری و مکان
: خصوصاً برای شخصیت‌های اصلی و فضاهای کلیدی مثل زندان و تیمارستان.

● ایجاد انگیزه‌ی واضح‌تر برای صحنه‌ها:
مثل دویدن ناگهانی لئوناردو و فابیو. جداً ارتباطش رو با سکانس قبل درک نکردم و خیلی یهویی اتفاق افتاد. دلیل چنین رفتارهایی باید به شکل ضمنی توی داستان گنجونده بشه.

● پیش‌زمینه‌سازی برای اتفاقات ناگهانی:
با اضافه کردن نشونه‌های کوچیک در متن (مثل صدای درهای بسته، سایه‌ها، مکالمات غیرمستقیم)، وقایع طبیعی‌تر جلوه می‌کنند.

● روان‌تر کردن تغییرات زمانی و مکانی:
با استفاده از نشانه‌های بصری یا حسی، مشخص میشه که تغییر فضا در ذهن فابیو رخ داده یا واقعیته.

یکی از نکات برجسته‌ی رمانت، زبان شاعرانه و توصیفات احساسی فوق‌العاده بود است که فضای سورئال داستان رو تقویت می‌کرد. یکیش مثله:
"نبضم با رشدت، موتم با خزان تو هماهنگ شده."
این نشون می‌ده که توانایی بالایی در خلق جملات احساسی و استعاری داری.

به طور کلی جنون یاس به نظرم واقعاً یه اثر واقعاً قوی از نظر فضاسازی، احساسات درونی شخصیت‌ها و استفاده از زبان استعاری بود. با این حال، باید میون سورئالیسم و درک‌پذیری، تعادل بیشتری برقرار کنی تا خواننده درگیر ابهامات غیرضروری نشه. در مجموع، رمانت پتانسیل بالایی داره و با کمی اصلاحات، می‌تونه به اثری تأثیرگذار و به‌یادموندنی توی ژانر خودش تبدیل بشه و این اغراق نیست. در کل ایده‌اش خیلی جذابه، فقط باید یه کم روان‌تر بشه که خواننده راحت‌تر باهاش ارتباط بگیره.

صحبت آخر
از خوندن رمانت فوق‌العاده لذت بردم خوشگل‌خانوم. فقط به بخش اول رمانت پرداختم. هر وقت بخش دوم رو هم به اتمام رسوندی، بخش دوم رو هم نقد می‌کنم. یادته گفتم جنون یاس چه ادبیات سنگینی داشت و کلی خوشم اومده بود؟ نگین هنوز هم سر حرفش هست!
حالا یه اشاره به مقدمه بالا کنم در واقع رمانت برای مخاطب‌های حرفه‌ای و کسایی که به نثرهای ادبی علاقه دارن، سبک داستانش جذاب و هنرمندانه‌ست.
اما برای خواننده‌هایی که به دنبال داستانی با زبون ساده و روون‌اند، ممکنه پیچیده و سخت‌خوان باشه.
اگه قصد داری داستان رو برای طیف گسترده‌تری از مخاطب‌ها جذاب‌تر کنی، می‌تونی کمی از توصیفات پیچیده کم کنی و تعادل بیشتری بین ادبیات سنگین و روایت ساده ایجاد کنی. ولی من ترجیح میدم این‌کار رو نکنی... من جداً محو قلم فوق‌العاده‌ت شدم، در توصیف احساسات، بازیت با کلمات، آرایه‌ها... به حدی عالی عمل کردی که باید ازت کلی یاد بگیرم 0c9027_25105
قلم فوق‌العاده‌ات، همیشه مانا!
 
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین