در حال تایپ داستان رنگ‌های زایل | عسل

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع asi*
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

asi*

کاربر جدید
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
19
پسندها
پسندها
92
امتیازها
امتیازها
13
سکه
20
نام: رنگ‌های زایل
ژانر: تراژدی، عاشقانه، روانشناسی
نویسنده:عسل
خلاصه:
در مسیری که گاه به سیاهی می‌گراید و گاه به روشنی، دو نفر درگیر بی‌پاسخی‌های خود هستند. یکی در جست‌وجوی تغییرات درونی‌اش، دیگری در پی بازسازی آنچه از دست رفته. در میانه‌ی این راه، وقتی رنگ‌ها از دست رفته‌اند، دوباره روبه‌رو می‌شوند. آیا گذشته برمی‌گردد؟ یا این بازگشت، تلخی‌های بیشتری به همراه
دارد؟
 
7d4f10_24124420-029b58f3e8753c31b4c2f3fccfbe4e16.png

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان، قوانین تایپ داستان کوتاه را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ داستان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ داستان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد داستان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از داستان خود، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ داستان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن داستان شما، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

پس از پایان یافتن داستان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان داستان خود را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ داستان]

جهت انتقال داستان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به آموزشکده سر بزنید:
[آموزشکده]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Zizi
مقدمه:
در دنیای هر انسان، لحظاتی هست که از خود می‌پرسد آیا رنگ‌ها همیشه روشن بوده‌اند یا روزی از دل تاریکی بیرون آمده‌اند؟ مثل زمانی که در شب‌های خاموش به آسمان نگاه می‌کنیم، رنگ‌ها محو می‌شوند و در دل ما هم، گاهی رنگ‌ها زایل می‌شوند. گم‌شدن این رنگ‌ها پایان نیست، بلکه فرصتی است برای بازنگری در دنیای درونی‌مان.


تمام شب‌ها، در یاد تو گم شده‌ام،
به خاطراتت، همیشه مشغول و هم‌دم شده‌ام.

چشمانت هنوز در یادم، چون دریا،
که موج‌هاش در دل من به هم خورده‌ام.

آرزو می‌کردم، زمان برگرده به عقب،
تا در آن روزها، با هم، در آغو*ش خوشبختی قدم زده‌ام.

اما حالا در این شهر پر از غم و سایه‌ها،
خاطراتت را همچون سراب‌ها جستجو کرده‌ام.
 
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین