در حال تایپ دلنوشته راپسودی | اثری از آشوب

این دلنوشته چه حسی به شما میده؟


  • مجموع رای دهندگان
    2

آشوب دلهاآشوب دلها عضو تأیید شده است.

مدیر ارشد دپارتمان ادبیات + منتقد شعر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد
تیم تگ
کپیـست
شاعـر
نوشته‌ها
نوشته‌ها
427
پسندها
پسندها
1,974
امتیازها
امتیازها
203
سکه
591
بنام شاعر زندگی


نام اثر: راپسودی
نام نویسنده: سحر راد (ملقب به آشوب)
ژانر: عاشقانه، تراژدی
دیباچه:
کسی چه می‌داند که این دل پس از هربار شکستن، چگونه از نو بر مدار تپیدن می‌ماند؟!
و یا جانی که بارها در آتش عشق سوخته، چگونه می‌تواند هنوز زنده‌بودن را به یاد داشته باشد؟
من آن روح فراموش‌شده‌ی زنی‌ام که دستانش بوی التماس گرفته و
آواره‌ی سرزمینی شده است که هیچ آغوشی در آن امن نبود؛
هیچ نگاهی در آن سو نداشت و هیچ کلامی معنادار نبود.
همان زنی که نامش را بر سنگ‌های سرد تاریخ حک کرده‌اند
بی آنکه دستی برای لمسشان باز گردد.
هرگز صدایش در هیاهوی جهان بر گوش کسی نرسید،
هر بار که لبخندی بر لبش نقش بست
با اندوهی عمیق‌تر بر دلش ریشه دواند.
او...
عشق را همچون زهری نوشید
و آنگاه که بوسه‌ای بر لبانش نشست،
طعم زخم و خاکستر گرفت.
او به تمامی آنچه عشق نام داشت، ایمان آورد؛
و هر دفعه، ایمانش را در سلاخ‌خانه‌ی سرنوشت به مسلخ بردند.
بذر امیدی که در بستر عشق کاشت، درون خاکی شور و سترون جوانه زد
و هر ساقه‌ای که به نور متمایل شد به تیغ تزویر از بیخ بریدند.
در حقیقت او از قبیله‌ی عاشقانی‌ بود که
در هیچ قصه‌ای برایشان پایان خوشی وجود نداشت.
آنها همگی محکوم به سرگردانی در چرخه‌ای ابدی از شیدایی و فروپاشی بودند.
و اکنون،
این من هستم در میان ویرانه‌هایی که روزی خانه‌ی اشتیاقم بود،
تنها، خسته و تهی از یقین.
نغمه‌ای در گوشم می‌پیچد،
سمفونی تلخ و هراس‌آوری که مرا بر ل*ب پرتگاهی می‌کشاند.
چشم دوخته‌ام به دوردست تاریکی و درونم همان زن فراموش شده، زیر ل*ب می گوید:
«شاید این‌بار، در واپسین نغمه‌ی این راپسودی غم‌انگیز، نت پایانی را بیابم.»



بهار 1404

 
•○°●‌| به نام خالق واژگان ‌|●°○•°

do.php



نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

‌‌


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.
‌‌


قوانین تایپ دلنوشته


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.



درخواست جلد برای آثار

‌‌
پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


درخواست نقد دلنوشته

‌‌

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.



درخواست تگ برای دلنوشته


همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود..


اعلام اتمام آثار ادبی

‌‌

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود..



درخواست انتقال به متروکه

‌‌‌

○● قلمتان سبز و ماندگار●○

«مدیریت تالار ادبیات»
‌‌‌‌‌
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
راپسودی اول:



اکنون که در آیینه‌ی خاطره نظر می‌افکنم، از همان لحظه‌ی نخست که ناخواسته جر‌عه‌ای از قهوه‌ی تلخ نگاهش را چشیده بودم، پنداشتم که دیگر هیچ طعمی در این جهان، چون آن تلخی در وجودم ننشیند. گویا دنیای کم وسعت من شکل دیگری گرفته بود و سیاره‌ها در مدار‌های دیگری به گردش افتاده بودند. نه زمان همان مسیر همیشگی را قرار بود بپیماید و نه مکان‌ها همان معنای گذشته را داشتند. بی‌صدا آمده بود، حتی فرصت آن نبود که ورودش را با سلامی از دل، خوش بدارم. مهمانی بی‌ادعا که درونم را با طوفانی از بی‌زمانی پریشان کرده بود. دریافته بودم که او را نه مانند اتفاقی ساده بلکه چون حاد‌ثه‌ای کیهانی می‌زیستم؛ حضوری که نرسیده از راه، سال‌ها در من ریشه دوانده بود. گویا پیش از آنکه دیده باشمش، روحم در بی‌خبری مقدسی، بارها از هاله‌اش گذر کرده بود. حتی هنوز یادم است که هر نگاهش همچون جام آخری بود که هنوز هم یارای نوشیدنش را ندارم. شاید چون او را باید می‌نواختم، می‌نوشتم و حس می‌کردم. هرچند که او یک نغمه نبود، شعر نبود بلکه جنون موزون جهانم بود! هماهنگی بی‌مرز بین حضورش و نخواستن هیچکسی به غیر او. شاید در او تمامی آنچه را که واژه‌ها توان ادایش را نداشتند، معنا یافته بودم.
همان اتفاق ناگریز که بی‌حضورش هیچ چیز، هرگز تمام نمی‌گشت.
 
عقب
بالا پایین