آسِمان؛
مدیر تالار کافه ژورنال
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
ناظر اثـر
مترجم
ژورنالیست
گرافیست
جـادوگرانسپـید
مقامدار برتر سال
- نوشتهها
- 947
- پسندها
- 5,239
- امتیازها
- 348
ممنون❤گذاشتماول وارد این سایت شو عکست رو آپلود کن دومین لینک رو کپی کن.آپلود عکس و آپلود فایل
www.google.com
بعد لینک رو توی اون علامت تصویر که زده وارد کن عکست آپلود میشه.
سلام عزیزم
عذرخواهی میکنم بابت تاخیر این مدت. درگیر امتحانات بودم. تا شب همهی پارت ها رو ویرایش میکنم مشکلی هم اگه بود بهت میگم. موفق باشی![]()
این قسمت رو ویرایش کن لطفا. و از کلمات مناسبتری استفاده کن. برات نقل قول کردم که راحت تر بتونی پیداش کنی.(چند ساعت بعد)
اَه اَه حالم بهم خورد، عجب بوی گندی میدن. چقدرم زیادن لامصبا، انگار یک ساله نریدن تا فهمیدند من قراره بیام گوههاشون رو تمیز کنم، شکمشون کار کرده.
پارت این رو هم نقل قول کردم که متوجه بشی کدوم قسمت رو میگم.نور چشمهام رو میزد، صدای آواز پرندهها هم شنیده میشد.
با هجوم افکار به ذهنم تازه همه چیز یادم اومد.
گرگ بهم حمله کرد و بعد سیاهی مطلق بود.
با به یاد آوردن همه چیز به سرعت چشمهام رو باز کردم و نشستم.
یا خدا! اینجا دیگه کجاست؟!
با وحشت به دور و برم نگاه کردم، تا چشم کار میکرد فقط درخت بود.
نور خورشید از لابهلای درختها زمین رو روشن کرده بود.
از جام بلند شدم و سرپا وایسادم.
تا اون جایی که یادمه تو انباری بودم که گرگه بهم حمله کرد و بعد دیگه چیزی یادم نمیاد.
وایسا ببینم یعنی من مُردم؟! لبخند مسخرهای روی لبام نشست.
آره دیگه قطعا مُردم! اینجا هم باید بهشت باشه.
یهو صدای پا شنیدم، دور و برم رو نگاه کردم ولی کسی نبود. وا!
یعنی تو بهشت همه با هم زندگی میکنند؟!
سرم رو چرخوندم تا برم جاهای دیگه بهشتو ببینم. حالا که اومدم اینجا باید عشق و حال کنم فقط!
من:
- جیغ!
ای...این که همون گرگ دیشبیهست!
وایسا یعنی منو این گرگه با هم اومدیم بهشت؟!
ولی مگه بهشت فقط برای انسانها نیست!
تو همین فکرها بودم که گرگه نزدیکتر شد.
یا خدا!
من:
- جیغ! تو رو خدا نزدیک نشو! تو رو جون هرکی دوست داری برو! پیش پیش! برو دیگه.
یهو از پشت گرگه چهار تا توله گرگ بیرون اومدند و حملهور شدند سمتم.
دوباره جیغی کشیدم و دو تا پا داشتم، دو تا دیگه هم قرض گرفتم و الفرار!
من میدویدم این تولهها هم پشت سرم میدویدند.
من:
- جان جدتون برید بابا! اون مامانتون کم بود شماها هم اضافه شدید. تو رو خدا منو ول کنید باور کنید من خیلی بدمزهام.
همینجور عین دیوونهها میدویدم و با این گرگهای زبون نفهم حرف میزدم.
نگاه به رو به روم کردم که دیدم به بن بست خوردم.
نمیدونم تپه بود، تخته سنگ بود، چه زهرماری بود؟!
با نفس نفس برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم که دیدم توله گرگ ها نشستن روی دوتا پاهاشون و دارند نگاهم میکنند.