الیاس پس از مکثی حسابشده، با انگشتش روی مبل بادی ضرب گرفت. صدای خفیف «پفپف» ضربهها در سکوت نیمهسرد فضا پیچید.
- باید علاقهی مشترک مادرم و آیریس رو پیدا کنیم.
آدام که به مجسمهی مرمری مادر تکیه زده بود، ازجا کنده شد و با قدمی بلند به جلو آمد:
- آیریس عاشق خوندن کتاب بود.
سکوتی کوتاه فضای اتاق را پر کرد؛ اما نه چندان مطلق، جیرجیرِ ظریف و دیرپای یک جیرجیرک از جایی در تاریکی، مثل تیکتاک ساعتی بود که فرصت روبه پایانشان را یادآوری میکرد و هیاهوی باد شبیه نفسهای کشدار و نالهوار یک غولِ خفته بود!
الیاس چشمهایش را تنگ کرد و متفکرانه گفت:
- مادرم هم همینطور... ولی، باید چیز خیلی خاصتری باشه.
آرورا که تا آن موقع بیصدا در کنارشان ایستاده بود، گفت:
- این مکان دارای سرنخهای بسیاری است.
چشمهای الیاس ناگهان از هیجان برق زد، انگار تمام خطوط ذهنیاش به یکدیگر وصل شده باشند. رو به بقیه گفت:
- اونا دیوونهی ستارهها بودن!
آدام که انگار تازه چیزی برایش روشن شده باشد، با کف دستش به پیشانیاش کوبید و گفت:
- چقدر کُند بودم؛ از همون اول باید مختصات دفترچهی آلیشیا رو با یادداشتهای آیریس مقایسه میکردیم.
الیاس با نگاه طعنهآمیزی به سمت او برگشت و پرسید:
- که چی؟ چهارتا ستارهی بیخاصیت رو پیدا کنیم؟!
آدام شانهای بالا انداخت، نفسش در هوا بخار شد. با دلخوری گفت:
- پیشنهاد بهتری داری؟
الیاس رو به الیوت که از پشت عدسیهای مهآلود عینکش به او نگاه میکرد ادامه داد:
- اگه اسم ستارهی تیگاردن با اسم آرورا همخوانی داره، یعنی یه ارتباطی بینشون هست. شاید بشه اطلاعات بیشتری از اون پروژه درآورد.
الیوت عینکش را برداشت، با گوشهی لباسش تمیز کرد و سری تکان داد. سپس رو به آرورا با اشارهی دست، جملهای کوتاه و رمزآلود گفت. آرورا تأیید کرد و بلافاصله دریچهای روی سینهی فلزیاش باز شد و یک صفحه نمایش کوچک، با نوری آبی و سرد نمایان شد. الیوت انگشتانش را روی سطح شیشهای آن کشید و شروع به بازگشایی رمزها کرد.
آدام، قدمی دیگر جلو آمد و با کنجکاوی به صفحه خیره شد، چشمهایش در نور کمرنگ صفحه میدرخشید.
الیاس رو کرد به آدام و گفت:
- این اطراف، بلندترین نقطه کجاست؟
آدام با چهرهای درهمرفته پاسخ داد:
- خب... این ناحیه پر از بلندی و شیبه، به این بستگی داره که تو دنبال چی هستی.
الیاس نفسش را با صدا بیرون داد، دستی به موهایش کشید و قدمی به دور مبل بادی زد.
چشمش به شکاف بزرگ در سقف افتاد که نور جادویی ماه از آن عبور میکرد. بعد برگشت، آخرین نگاهش را از تلسکوپ برداشت و با صدایی مطمئن گفت:
- یه جایی که بشه تمام آسمون رو دید. ستارهها رو، شاید هم... یک رصدخونه.
صدای آدام مثل تیری از کمان در رفت:
- این نزدیکی یک رصدخونه هست، که خیلی وقت متروکهاست.
الیاس بشکنی زد و روبه الیوت گفت:
- چقدر دیگه مونده؟
الیوت با دست عدد چهار رو نشون داد و الیاس کف دستهایش را بهم کوبید و گفت:
- زود باش آدام باید تا میتونی از اینجا اطلاعات بدست بیاری!
در همین لحظه، صدای خشخش ضعیفی گوشهای تیز آدام را خراشید. او بیدرنگ چاقوی جیبیاش را بیرون کشید. الیاس جا خورد و یک قدم به عقب رفت، با نگاهی پرسشگر به او خیره شد. آدام چشمهایش را ریز کرد و زمزمه کرد:
- هیس... انگار کسی اینجاست.
پردههای نازک آبی رنگ که از سقف آویزان بودند، انگار با نفس نامرئیای به لرزه افتادند. آرورا مانیتورش را با حرکتی سریع بست، چراغهایش به رنگ قرمز در آمدند:
- خطر در این مکان در حال افزایش است.
الیاس گفت:
- دیگه وقت نداریم. بهتره همین الان حرکت کنیم.
[در مقابل درِ رصدخانه – لحظهای پیش از فعال شدن هولوگرام مادر]
درِ فلزی و بیدرز رصدخانه، سرد و ساکت ایستاده بود، سطح صیقلی آن، بازتابی محو از آسمان پرستاره را در خود جای داده بود. به محض نزدیک شدنشان، سنسوری نامرئی زیر پایشان با صدای کلیک، فعال شد و از میان شکافهایی که تا لحظهای پیش وجود نداشتند، هولوگرامی کروی به اندازهی یک توپ فوتبال در هالهای نارنجیرنگ آرام متولد شد. نقشهای سهبعدی از کهکشان، با هزاران ستاره و سامانهی خورشیدی که هرکدام مانند نبضی زنده، میتپیدند.
سایهی نور بر چهرهی آنها افتاد و برای لحظهای، سکوت سنگینی فضای پیش از طوفان را پر کرد.
آدام این سکوت را شکست و با حیرت و تردید گفت:
- این دیگه چیه...؟ یه نقشهی آسمونی….
الیاس متفکرانه دستی به چانهاش کشید و با دقت به نقاط روی آن خیره شد، برخی نقاط قرمزتر بودند، گویی هشدار میدادند، و برخی دیگر به آرامی آبیمیزدند.
- عجب نقشهی دقیقی از کیهان روی این کره است!
آدام گیج و گنگ پرسید:
- داری دنبال چی میگیردی؟
الیاس دستش را به سمت هلوگرام دراز کرد و با کشیدن دستش به چپ و راست توانست آن را حرکت دهد و گفت:
- دنبال ستارهی T.garden میگردم.
آدام با ذوق روی تی گاردن اشاره کرد و گفت:
- پیداش کردم.
کره پنهان شد و به جای آن متنی ظاهر شد.« شما اجرم درست را انتخاب کردید کد ورود را نیز وارد کنید.»
آدام و الیاس با قیافههای وارفته به هم نگاه کردند. الیوت از میان آنها گذشت و با اشاره گفت:
- سادهترین چیزها پیچیدهترین رمزها رو توی خودشون دارن. این چیزی که آلیشیا همیشه میگفت.
الیاس کمی فکر کرد و گفت:
- این چه معنی داره؟
الیوت ادامه داد:
- هر ستاره، هر جرم آسمانی، هر پروژه... یک کد شناسایی دارد. مادرتان از همین کدها برای طبقهبندی و پنهانکاری استفاده میکرد.
سکوت و سپس الیاس روی متن اشاره کرد و پنلی باز شد و کیبورد عددی نقش بست. الیاس با تأمل عددی را وارد کرد:
- 0074
شکافی افقی روی سطح صاف در نمایان شد و درِ آزمایشگاه با صدای «هووپ» از هم باز شد.