مجموعه دلنوشته های رویای کال | هورزاد اسکندری

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع ~Horzad
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

~Horzad

نویسنده رسمی ادبیات
نویسنده رسمی ادبیات
نوشته‌ها
نوشته‌ها
202
پسندها
پسندها
1,749
امتیازها
امتیازها
183
سکه
1,568
به نام خدا
عنوان دلنوشته: رویای کال
نگارنده: هورزاد اسکندری
ژانر: #تراژدی
سال نشر: بهار ۱۴۰۴
منتشر شده در: انجمن کافه نویسندگان - تالار ادبیات - بخش تایپ دلنوشته.
20250917-101045-182469_compress50_576x576.jpg

0d5e29_25inshot-۲۰۲۵۰۹۱۶-۱۵۰۰۵۸۴۳۹_mzfv.jpg

مقدمه:
این روزها مدام با خودم کلنجار می‌روم.
دوست دارم به تو بگویم چقدر دلم برایت تنگ شده!
اما کار درستی نیست.
مدام می‌پرسم:
- اگر بگویی دلتنگی برایش مهم است؟ نه!
دنیل!
هرگز به زبان نیاوردم، اما احساس می‌کردم پس از سالها، باز می‌توانم صدای نسیم نوپای عشق را، در وجودم بشنوم؛ می‌توانم دوست بدارم و دوست داشته شوم.
اما این ها، خیالات کالی بیش نبود
دوستدار تو: نلی میلر
دوشنبه ۷ آوریل ۲۰۰۰

"این دلنوشته، مجموعه نامه عاشقانه می‌باشد."​
 
آخرین ویرایش:
•○°●‌| به نام خالق واژگان ‌|●°○•°

do.php



نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

‌‌


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.
‌‌


قوانین تایپ دلنوشته


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.



درخواست جلد برای آثار

‌‌
پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


درخواست نقد دلنوشته

‌‌

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.



درخواست تگ برای دلنوشته


همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود..


اعلام اتمام آثار ادبی

‌‌

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود..



درخواست انتقال به متروکه

‌‌‌

○● قلمتان سبز و ماندگار●○

«مدیریت تالار ادبیات»
‌‌‌‌‌
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دنیل!
از تو فاصله گرفتم، و این به معنی دوست نداشتن تو نیست.
راستش را بخواهی، در تک تک ثانیه های قمر در عقرب این فاصله‌ی تحمیلی، دریافتم که چقدر در عدمت هسته‌ی قلبم از هم می‌شکافد، چه اندازه به شنیدن صدایت و لم*س گوشنواز خنده‌‌ هایت احتیاج دارم!
اما، باید می‌رفتم.
حرف نزدن با تو، شاید قلبم را مورد تعدی و گزند قرار دهد، اما مهر مرگ من نیست؛ ولیکن یادآوری خودم به تو، هر روز مرا خواهد کشت؛ در حالی‌که هنوز جان در تنم شناور است.
دنیل عزیزم!
گفتم صدای رفتارت بلند است، اما نخواستی معنی کلماتم را درک کنی.
رفتار تو، تصویر منِ رفته را تجلی می‌بخشید؛ حینی که کلامت، اصرار به ماندن داشت!
گفتم:
- می‌خواهم مراقبت باشم، اما دوست داشتن را نمی‌دانم. انگاری کمی ترسناک و وهم آور است؛ اصلا شاید نخواهی محبتت در دلم باشد.
گفتی:
- مراقبم باش و دوستم داشته باش!
من رفتم، اما به معنی دروغگویی و بدقولی‌ام نیست.
حالا از فاصله‌ای دور تر مراقبت هستم، و به عشق مشغولم.
با این فرق که نمی‌گذارم، پیچک عشق وجود مرا محاصره و دست و پایم را قطع کند.
دیگر نمی‌خواهم هیچ چیزی از سمت من، باعث آزار تو باشد.
«نلی میلر»
چهارشنبه ۹ آوریل ۲۰۰۰​
 
آخرین ویرایش:
دنیل!
گفتی نمی‌خواهی وابسته‌ات باشم؛ وگرنه هیچکس آزرده نمی‌شود کسی را در زندگی داشته باشد، که او را دوست دارد و دل نگرانش می‌شود.
حالا منظورت را فهمیدم!
تو از جاری بودن عشقت در رود قلبم لذت می‌بردی، اما نمی‌خواستی که خودت هم، برای دختری که همیشه دیوانه خطابش می‌کردی این گونه باشی!
آدمها ذاتاً از دوست داشته شدن لذت می‌برند، و این تضمین ماندگاری نیست که بشود آن را، نشان از علاقه‌ی متقابل آنها نسبت به خودت تلقی کنی!
«نلی میلر»
چهارشنبه ۱۶ آوریل ۲۰۰۰​
 
آخرین ویرایش:
برای بار هزارم،خیلی دلم می‌خواهد این مسیر را دوباره بیایم، و برای بار هزار و یکم، می‌دانم که دوباره مجبور می‌شوم از آن بازگردم.
دوست دارم بگویم می‌خواهم در کنارت باشم.
اما یادم می‌آید که قبلاً بار ها گفته‌ام، نمی‌خواهم متظاهر باشی و این تمنای کنار تو بودن، ممکن است تو را ناچار به قایم باشک در پوسته‌‌ی تظاهر کند، تظاهرِ تمایل به حضور من!
یک دلیل برای بازگشت دارم، قلبم!
و عقلم هزار دلیل دارد که سقوط وجودم را به سمت دریاچه‌ی وجودت، متوقف کند.
بزرگ‌ترین آنها، این است:
بسیار برای حال خوبت تلاش کردم؛ من حتی از سکوت و طفره‌ی تو، حال خوب و خرابت را متوجه می‌شدم؛ ولی تو حتی زمانی که با زبان خودم می‌گفتم حالم خوب نیست، حتی تلاش نمی‌کردی دلیلش را بدانی، تلاش برای بهبود که هیچ!
اشتباه از من بود.
تلاش کردم صاحب خانه‌ای باشم که ویران شده بود، و خاطرات ویرانگرش برعکس خود او، آنجا را ترک نکرده بودند.
«نلی میلر»
سه شنبه ۲۳ آوریل ۲۰۰۰​
 
آخرین ویرایش:
دنیل!
در جغرافیایی دور از من نفس می‌کشی و این جبر جوانه زده در ریشه‌مان، همیشه مانع از آن بود که بتوانیم کنار هم باشیم.
این که هیچ رخداد مشترکی بین ما ثبت نشد، دلیل بلند بالایی است که بزودی از میان گلبرگ های ذهنت دود شوم.
ولیکن به پاس درس بزرگی که به من دادی، این معلم را فراموش نمی‌کنم.
می‌دانی دنیل!
من هنوز نمی‌توانم بفهمم چه کسی واقعاً مرا دوست دارد، اما باز خوشحالم، چرا که لااقل می‌توانم بفهمم، چه کسی در دوست داشتن دروغ می‌گوید.
«نلی میلر»
یکشنبه ۱۱ می ۲۰۰۰​
 
آخرین ویرایش:
هنوز می‌توانم به آسانی، برای صحبت با تو دلیل بیاورم.
تا صبح بهانه بتراشم و حتی درمورد صدای خش‌ خش برگ ها زیر کفش هایم، گذر از کنار پیرمرد رفتگر، یا موسیقی بی کلامی که هر روز گوش می‌کنم، برایت قصه بگویم.
یا حتی به ساده‌ترین شکل، تنها بپرسم:
- حالت خوب است؟
اما دیگر نمی‌توانم؛ انگار من و تو هر چقدر هم که کش دار شویم، عاقبت به پایان می‌رسیم.
«نلی میلر»
دوشنبه ۱۲ می ۲۰۰۰​
 
آخرین ویرایش:
دنیل!
هر چه به دنبال عشق دویدم، از من گریخت؛ و شاید یک روز هم دست سرنوشت، او را دنبال من بکشاند، حینی که از آن گریزانم.
حالا همه‌ی دلبستگی های جهان، در من ل*ب مرز است و لبه تیز تیغ، یک به یک پیکرشان را می‌بوسد.
می‌دانی عزیزم!
دوست داشتم تنها درست به همان اندازه که یک فرصت زندگی دارم، زمان داشته باشم تا عشق تمام و کمال یک مرد نسبت به خودم را زندگی کنم.
صبر کن، پدرم!
بله. شاید جواب سوالم، همین کلمه‌ی سه حرفی باشد؛ ممکن است او تنها مردی باشد، که می‌تواند تا همیشه و از روی واقعیت، دخترش را که برای هیچکس و هیچ چیز کافی نیست همچنان دوست داشته باشد.
او تنها کسی بود که شریک جرم اشتباهاتم می‌شد، تا تنهایی تنبیه نشوم؛ تنها کسی که حتی وقتی از من عصبی بود باز هم سعی داشت، با تمام جان از نلی کوچکش محافظت کند و هرگز مرا ترک نکرد.
«نلی میلر»
جمعه: ۱۲ می ۲۰۰۰​
 
آخرین ویرایش:
دوست داشتنت رنج زیادی برایم به ارمغان آورد.
چونان تیغ در بوته قلبم سربلند کرد، و ریشه‌های نوپای بند‌بند وجودم را به آتش کشید.
تو را تجلی زندگی در رگ‌هایم معنی کرده بودم، ولی لباس مرگ به تنم پوشاندی.
نور دیدمت، و تو ردایی از سیاهی به دور نقطه نقطه چشمانم تنیدی.
با این همه، از دوست داشتنت پشیمان نیستم.
«نلی میلر»
یکشنبه ۶ جولای ۲۰۰۰
 
آخرین ویرایش:
دنیل!
نمی‌خواهم بگویم که اگر بودی، چرخ دنیا به کامم می‌چرخید و خون به جگر نمی‌شدم.
نه!
مانند گذشته گاه حلقم را به شهد شکرین مزین می‌کرد و گاه، جام زهرش را روی فرشینه قلبم می‌لغزاند.
ولی اگر تو بودی، اگر می‌ماندی و رفیق نیمه راه نمی‌شدی، تحمل سیاهی ها و دوام آوردن تا طلوع سپیده‌ دم زندگی، این قدر برایم مشقت بار و رقت انگیز نمی‌شد.
چون تو را داشتم.
«نلی میلر»
یکشنبه ۱۳ جولای ۲۰۰۰​
 
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین