در حال ترجمه جعبه نقره‌ای | به ترجمه مونا

[ANIL]

مترجم آزمایشی
مقام‌دار آزمایشی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
14
پسندها
پسندها
101
امتیازها
امتیازها
28
عنوان: جعبه‌ی نقره‌ای
عنوان اصلی: The Silver Box
نویسنده: Jacques Futrelle
مترجم: مونا

پروفسور آگوستوس ون دوسن، منطق‌دان مشهور، با یک معمای پیچیده روبه‌رو می‌شود: سرقت یک جعبه‌ی نقره‌ای ارزشمند از یک مجموعه خصوصی. هیچ نشانه‌ای از ورود اجباری وجود ندارد و مظنونین شامل اعضای خانواده و خدمتکاران هستند که هر کدام انگیزه‌ها و اسرار پنهانی دارند.
[ون دوسن باید با استفاده از قدرت استدلال و منطق خود، راز این سرقت را کشف کند و پرده از نیرنگ‌های پیچیده بردارد.]
 
آخرین ویرایش:



مترجم عزیز، ضمن خوش‌‌آمد گویی و سپاس از انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمان ترجمه‌ شده‌ی خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه‌ی خود قوانین زیر را با دقت مطالعه فرمایید.

قوانین تالار ترجمه

برای درخواست تگ، بایست تاپیک زیر را مطالعه کنید و اگر قابلیت‌های شما برای گرفتن تگ کامل بود، درخواست تگ‌‌ترجمه دهید.

درخواست تگ برای رمان در حال ترجمه

الزامی‌ست که هر ترجمه، توسط تیم نقد رمان‌های ترجمه شده؛ نقد شود! پس بهتر است که این تاپیک را، مطالعه کنید.

درخواست نقد برای رمان در حال ترجمه

برای درخواست طرح جلد رمان ترجمه شده بعد از 10 پارت، بایست این تاپیک را مشاهده کنید.

درخواست جلد

و زمانی که رمان ترجمه‌ی شده‌ی شما، به پایان رسید! می‌توانید در این تاپیک ما را مطلع کنید.

اعلام اتمام ترجمه

موفق باشید.

مدیریت تالار ترجمه
 
پروفسور آگوستوس اس. اف. ایکس. ون دوسن، با قاطعیت گفت: «جنایتکارهای واقعاً بزرگ هیچ‌وقت گیر نمی‌افتن، به این دلیل ساده که بزرگ‌ترین جنایت‌هاشون، یعنی جنایت‌های واقعی‌شون، اصلاً کشف نمیشن.»

«جناب گریسون، همون‌طور که برای کشف جرم نبوغ لازمه. مگه اینکه یه کار سرسری و ناشیانه باشه، برای انجام دادنش هم نبوغ وجود داره. تو حالت دوم، حتی پلیس هم بعضی وقتا به حقیقت پی برده. اما جنایتکار حرفه‌ای و نابغه، کسی که میشه بهش گفت متخصص، فقط جرمی رو بی‌نقص میدونه که اصلاً به عنوان جرم دیده نشه و نتونه کسی رو درگیر کنه، نه خودش و نه هیچ‌کس دیگه رو.»

جی. مورگان گریسون، سرمایه‌دار، با دقت به این مرد کوچیک و لاغر اندامِ علم همون ماشین فکر از پشت دود سیگارش نگاه کرد.

ماشین فکر ادامه داد: «یه واقعیت روانشناسی عجیبه که جنایتکارای معمولی قبل از جرم و تا ده دقیقه بعدش، به جنایتشون افتخار می‌کنن. مثلاً، کسی که برای انتقام می‌کُشه، میخواد همه بدونن کارِ اونه. اما بعد از ده دقیقه، ترس میاد سراغش، یه وحشت فلج‌کننده، و بعد، به طرز عجیبی، سعی می‌کنه جرمش رو پنهون کنه و از خودش با یه روش خیلی تابلو و ناکافی محافظت کنه. چرا؟ چون تو اون لحظه هیجان قبل از جنایت یه چیزایی گفته یا کارایی کرده. با ترس، وحشت میاد، و با وحشت، بی‌مسئولیتی، و بعد اشتباه می‌کنه. یه رد پا از خودش به جا میذاره که ذهن آموزش‌دیده از روی انگیزه، اون رو تا یه سلول زندان دنبال می‌کنه.»
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: RPR"
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 3)
عقب
بالا پایین