در حال تایپ اپیزود بچه‌های نسل ما | دیوا لیان

نوشته‌ها
نوشته‌ها
3,845
پسندها
پسندها
11,178
امتیازها
امتیازها
573
سکه
5,798

عنوان: بچه‌های نسل ما‌
ژانر: تراژدی، اجتمایی
نویسنده: دیوا لیان
توضیحات اپیزود:
اپیزود از زبان شخصی‌ست که در سکوت برای خودش حرف می‌زند و پشت میز گرد خانه‌اش می‌نشیند و
درباره مرگ و زندگی زمانه‌ی حال، مسئله طرح می‌کند و برای رسیدن به مفهوم هرکاری آن را با نسل قبلی پیوند می‌دهد.
 
آخرین ویرایش:
°•○°● به نام خالق واژگان ●°○•°

img_20241225_114908_349_4vv5.jpg



نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.



شما می توانید پس از ارسال ۵ پارت از اثر خود، درخواست نقد بدهید.

نکته : نقد اجباری می باشد و برای درخواست تگ حتما می بایست اثر شما نقد شده باشد.


شما می‌توانید پس از ۵ پارت درخواست جلد بدهید!
‌‌



شما نویسنده گرامی می‌توانید پس قرار دادن ۵ پارت از اثر خود در این تاپیک درخواست نقد بدهید.



پس از قراردادن ۵ پارت می‌توانید درخواست تگ کنید.



همچنین شما می‌توانید پس از ۶ پست درخواست کاور تبلیغاتی بدهید.



همچنین ‌شما می توانید پس از ارسال ۷ پست اعلام اتمام نمایید تا رسیدگی های لازم صورت بگیرد.



بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...




◇ قلمتان سبز و ماندگار ◇

مدیریت تالار ادبیات انجمن کافه نویسندگان
‌...
 
اپیزود اول: سکوت آغاز

(ظنور ضعیف روی میز گرد خانه می‌افتد. سکوت طولانی. صدایی آرام شروع به حرف زدن می‌کند، انگار با خود سخن می‌گوید.)
می‌دانم که هیچ‌کس نمی‌شنود… شاید خودم هم نخواهم که کسی بشنود.
(لحظه‌ای مکث، دست روی میز می‌گذارد)
روزها می‌گذرند و هنوز نمی‌دانیم برای چه زنده‌ایم.
مرگ… همیشه آنجاست. نزدیک، خاموش، منتظر…
و زندگی؟ زندگی مثل شعله‌ای کوچک در باد است، هر لحظه ممکن است خاموش شود.
نسل ما… بچه‌های نسل ما… ما چه کردیم؟ چه می‌کنیم؟
(سر به سقف می‌گیرد، چشم‌ها در فکر غوطه‌ور)
پدرم همیشه می‌گفت: «زمانه عوض شده، اما انسان همان است.»
و می‌بینم… ما همانیم، اما با نقاب تکنولوژی و شهرهای شلوغ.
(صدای خفه‌ای از گذشته، مثل خاطره، در ذهن شکل می‌گیرد)
مادربزرگم، وقتی جوان بود، می‌دانست برای چه می‌جنگد.
برای خانواده، برای زمین، برای چیزی که هنوز معنایش را حس می‌کنم.
و ما؟ ما… درگیر پیام‌های کوتاه، تصاویر زودگذر و مرگ‌های خاموش روزمره‌ایم.
(دست مشت می‌شود، نفس عمیقی کشیده می‌شود)
هر کاری که امروز می‌کنیم، سایه‌ی دیروز را دنبال خود دارد.
می‌خواهم بفهمم… چه چیزی از ما باقی خواهد ماند؟
(نگاه روی میز خالی، سکوت)
آیا ما فقط خاطره‌ای هستیم برای نسلی که بعد از ما می‌آید؟
(نور کم‌کم روی عکس‌ها و خاطرات روی میز می‌افتد؛ نگاهشان را دنبال می‌کند)
شاید تنها راه، این باشد که بفهمیم بچه‌های نسل ما، به چه امیدی زنده‌اند…
و شاید هیچ امیدی نباشد…
(لحظه‌ای سکوت مطلق، بعد زمزمه‌ای آرام)
اما حتی اگر امید نباشد… هنوز نفس می‌کشیم. هنوز می‌نشینیم. هنوز نگاه می‌کنیم…
(نور به تدریج خاموش می‌شود،
سکوت مطلق باقی می‌ماند.)
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: سونی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: سونی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: سونی
عقب
بالا پایین