دلنوشته مادر جان | سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

نویسنده افتخاری
کاربر برتر فصل
تیم تگ
رمان‌خـور
نویسنده افتخاری
فرشته زمینی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
2,783
پسندها
پسندها
10,859
امتیازها
امتیازها
453
سکه
9,126
نام اثر: مادر جان
سرشناسه: سارا مرتضوی ۱۳۷۰
موضوع: دلنوشته ویاداشت‌
سبک/ژانر: عاشقانه و اجتماعی
سال نشر: تابستان ۱۴۰۴
منتشر شده در: انجمن کافه نویسندگان - تالار ادبیات - بخش تایپ دلنوشته.
دیباچه:
نه ماه در وجودم بودی و اکنون که تو را در آغو*ش دارم، می‌خواهم لحظات عاشقی را با تو سپری کنم مادر جان!
روزی، شاید روزی به یاد آوری که مادری داشتی که همه چیزش را برای تو داد تا تو در آرامشی محض باشی.
 
•○°●‌| به نام خالق واژگان ‌|●°○•°

do.php



نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

‌‌


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.
‌‌


قوانین تایپ دلنوشته


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.



درخواست جلد برای آثار

‌‌
پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


درخواست نقد دلنوشته

‌‌

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.



درخواست تگ برای دلنوشته


همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود..


اعلام اتمام آثار ادبی

‌‌

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود..



درخواست انتقال به متروکه

‌‌‌

○● قلمتان سبز و ماندگار●○

«مدیریت تالار ادبیات»
‌‌‌‌‌
 
آخرین ویرایش:
بخش اول
نوزادی



۱

کنارت نشسته‌ام و به تو نگاه می‌کنم. به من زل زدی و باکلام شیرین بچه‌گی‌ات با من سخن می‌گویی.
چه می‌گویی مادر جان؟
لبخند گشاده‌ای به رویت می‌پاشانم و چه معصومانه می‌خندی.
چه زیبا صدای نازکت را در خانه پخش می‌کنی مادر جان!
 
آخرین ویرایش:
۲

مادر جان!
ماه نه بارداری چه مضطرب بودم بخاطر آمدنت هر لحظه، ثانیه‌ها اندازه یک سال قد کشیده بودند، هر دردی برایم در یک دنیا شده بود و من هنوز آماده‌ی حضورت نشده بودم.
تکان‌های پیاپی‌ات خبر می‌دادند، میگفتند:
- مادر جان! من از این قفس و ظلمت خسته شدم، مرا بیرون بیاور، من فقط تو را دارم.
و چه خطری بخاطر عجولیت گذراندم مادر جان!
 
آخرین ویرایش:
۳

مادر جان! چه غمگینم برایت وقتی تو را می‌بینم که با ذوق تک فرش دوازده متری خانه را هزار بار متر می‌کنی و روزی صد هزار بار به در و دیوار و مبل و دکور می‌خوری و باز برمی‌گردی و خیره می‌شوی به پنجره همیشه بسته‌ی خانه.
 
آخرین ویرایش:
۴

ای کاش توان و انرژی‌ام آن‌چنان بود که در آغوشم بودی؛ اما چه کنم جسمم جواب ای کاش من را نمی‌دهد.
بخواب مادر جان!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
۵

چشمانت که بسته می‌شود، لبت به خنده شکفته می‌شود.
تو فرشته‌ی جان منی مادر جان!
زیبایی دنیا در صورت تو خلاصه شده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
۶

روی ماهت را ببوسم مادر جان!
وقتی ل*ب‌های کوچکت را باز می‌کنی تا آب هندوانه‌ای نوش جان کنی، وقتی دستان کوچکت را می‌گیری تا غذا طلب کنی و من چه عاشقانه به تو می‌نگرم وقتی نعمت‌های خدا را تناول می‌کنی .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
۷

دو روز است که صدای آهنگین خود به خواب می‌روی! من تابت می‌دهم و تو می‌خوانی.
موسیقی دلنشینی است صدایت که هیچ کجا پیدا نمی‌شود. حس می‌کنم وقتی به صدایت گوش می‌دهم.
و بعد با چشمان بسته با همان طنینت به خواب می‌روی.
آخ مادر جان! چه در خواب زیبایی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
۸

مادر جان! عزیز جان! عشق مامان!
چشمانت چشمک می‌زنند؟ نه...
می‌درخشند شاید در ظلمت؟! اما نه...
چشمانت جادو می‌پاشانند به قلب من که آب می‌کنند هزاران قند در من.
 
عقب
بالا پایین