نظارت همراه رمان وارث نفرین | ناظر: Tiam.R

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Blu moon
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

Blu moon

مدیر تالار نظارت آثار
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
ناظر ارشد آثار
ناظر اثـر
مشاور
نوشته‌ها
نوشته‌ها
278
پسندها
پسندها
528
امتیازها
امتیازها
93
سکه
538
نویسنده عزیز، از اینکه انجمن کافه نویسندگان را برای ارتقای قلم خود و انتشار آثار ارزشمندتان انتخاب کردید، نهایت تشکر را داریم.
لطفا پس از هر پارت گذاری در گپ نظارت اعلام کنید. تعداد مجاز پارت در روز 3 پارت می باشد. در غیر این صورت جریمه خواهید شد.
پس از هر ده پارت، رمان شما باید طبق گفته های ناظر ویرایش گردد وگرنه رمان قفل می شود.
پس از ویرایش هر پستی که ناظر در این تاپیک ارسال کرده است، آن را نقل قول زده و اعلام کنید که ویرایش انجام شده است.
از دادن اسپم و چت بی مربوط جدا خودداری کنید

نویسنده: @حسام.ف
ناظر: @Tiam.R
لینک تاپیک تایپ:

 
روی مبل نشسته بودم و اسپینر جدیدم رو میون انگشت های باریکم می‌چرخوندم. بدجور هوس سیگار کرده بودم ولی هیچ بهونه‌ای پیدا نمی‌کردم که بتونم برم بیرون و بابام بهم گیر نده. بعد از چندروز قهر و دوری از خانواده و آویزون هومن بودن، مامانم بهم زنگ زد و گفت‌: - شام بیا خونه بابات باهات حرف داره.
بعد از دیالوگ‌ها لطفاً فاصله بگذارید.
مامان و فرزانه تو آشپزخونه مشغول تدارک شام بودن؛ فرزین و بابا هم مشغول تماشای فوتبال‌؛ تا اینکه فرزانه همه‌مون رو واسه شام صدا زد. هیچ ایده‌ای نداشتم که بابام در مورد مستقل شدن از خانواده چه واکنشی قراره نشون بده، البته که هنوز رد واکنش قبلیش روی صورتم مونده بود و هنوز تیر می‌کشید.طبق معمول همیشه بابام اون سر میز روی صندلی تک نفره مخصوصش نشست و منم این سر میز‌ دقیقا رو‌به‌روش.
شام بدون هیچ حرفی تموم شد ولی هیچکس
(هیچ کس) از صندلیش بلند نشد. بابام دور لبش رو با دستمال پاک کرد و رو به من گفت‌:
- می‌شنوم، چی می‌خواستی بگی
.(نقطه فراموش نشه)
چون انتظار این حرف و نداشتم به مامان نگاه کردم، سرمو تکون دادم‌ و آروم زمزمه کردم‌:
- مگه نگفتی بابات حرف داره، چی میگه پس!
(علامت سوال بذار)
مامان ظرف‌هارو(ظرف‌ها رو)جمع کرد به سمت سینک ظرفشویی رفت.
عالی شد.
(فاصله یادت نرو)بحث قبلی هم همینطوری(همین‌طوری) پیش رفت که باعث شد از خونه برم و تا چندروز پیدام(چند روز پیدام) نشه.فاصله دستامو(دستام رو) توی هم جمع کردم و مستقیم به بابام نگاه کردم‌:
- شنیده بودم شما می‌خواستی با من صحبت کنی‌؛ من حرفی نداشتم
.(نقطه فراموش نشه)
دستاشو گذاشت روی میز. گوشه چشمم فرزین و می‌دیدم که با لبخند ریزی سرش و به سمت من جوری تکون میداد(می‌داد) که کسی نبینه یعنی‌: « شروع شد دوباره»
بابا: دلیلت برای جدا شدن از خانواده‌ت
(خانوادت) چیه؟
یه لحظه از خودم بدم اومد برای اینکه همیشه تو بحث کم میارم. دلایلمو
(دلایلم رو )تو فکرم چیدم و عزمم رو‌ جزم کردم:
- خسته‌م‌؛ خسته‌م از اینکه هرشب عین پلیسا
(پلیس‌ها) منو بازجویی می‌کنید؛ کجا بودی؟ با کی بودی؟ چیکار کردی‌؛ دیگه دارم حس می‌کنم تو این خونه فقط من اضافی‌ام!
با مکث کوتاهی ادامه دادم‌:
- ۲۴ سالمه ولی عین بچه‌های پونزده ساله باهام رفتار می‌کنید؛ نمی‌کشه مغزم دیگه.
(مغزم دیگه نمی‌کشه)
فرزین رو به من کرد و با یه لبخند ریز، جوری که فقط من بشنوم زمزمه کرد‌:
- «ایستگاه بعد، انفجار پدر»
نزدیک بود خنده‌م بگیره، به زور خودمو جمع کردم؛ لعنت بهت فرزین
.(نقطه فراموش نشه)
بابام لیوان آب رو برداشت‌:
- فکر می‌کنی بیرون واست گاو شیرده زائیدن؟ داری مفت و مجانی زندگی میکنی اینجا، پول اجاره‌نمیدی، سه وعده غذای رایگان کوفت می‌کنی؛ چرا اصرار داری خودتو تو فشار بندازی وقتی مسئولیت پذیر نیستی؟ فکرمی‌کنی
(فکر می‌کنی) جامعه خیلی بهت آسون می‌گیره؟ دو روز پول اجاره خونه‌ت عقب‌بیفته، صاحب‌خونه عین کفتار میاد بالاسرت.
لیوان آب و سر کشید‌ و ادامه داد‌:
- تا وقتی که ازدواج نکردی‌، همینجا
(همین جا) میمونی، دوست ندارم پس فردا اهل محل دهن کجی کنن واسه من که‌ «پسرشو نتونست درست تربیت کنه، خانوادش رو تنها گذاشته رفته مجردی هزارتا غلط بکنه».
جوشی شدم. نباید می‌گفتم ولی گفتم‌:
- من چیکار به حرف در و همسایه دارم، زندگی منه، هرجور دلم بخواد انجام میدم.
فرزانه بلند شد و جوری که هممون بشنویم گفت:
- «چایی بریزم؟»
مثلاً می‌خواست این بحث رو تموم کنه تا به جای باریک نکشیده ولی خب از این بیشتر واسه من باریک نمیشد.
فرزین دوباره رو کرد به من و با لبخند مزخرفش، با زمزمه سم تزریق کرد‌:
- « الان میگه تا وقتی من تو این خونه هستم و زنده‌م، کسی با اجازه یا بی اجازه هیچ‌جا نمیره»
بابام از رو صندلیش بلند شد و رفت تو چهارچوب در آشپزخونه ایستاد:
- « تا وقتی من تو این خونه هستم و زنده‌م، کسی با اجازه یا بی اجازه هیچ‌جا نمیره»
نیاز نیست متن رو داخل «»بذاری
این رو که گفت رفت بیرون. در حین عصبانیت، لبخندم هی کش میومد(می‌اومد). محکم زدم پس‌گردن فرزین تا این مسخره بازی رو تمومش کنه.
به مامان زل زدم‌:
- گفتی بیام تا دوباره این حرفای تکراری رو‌ تحویل من بده؟
بابت غذا ازش تشکر کردم.
فاصله گوشیم‌فاصله رو برداشتم و سرعت گرفتم تا از خونه برم بیرون.فاصله بابام‌فاصله رو ندیدم، فکرفاصله کنم دستشویی بود. فرصت رو غنیمت شمردم و تا قبل اینکه بابام بیاد دعوا راه بندازه از خونه خارج شدم.
سرمای بیخود
(بی‌خود) آبان ماه، قلقلکم میداد(می‌داد).هودی که دستم بود رو پوشیدم و پاکت سیگارم رو‌ از جیبم کشیدم بیرون. بخشکی شانس یه نخ بیشتر نمونده بود و باید تا خونه هومن با همین یه نخ سر می‌کردم.
پارت اول
 
از خانواده هم شانس نیاوردم؛ پدرم کارمند یه شرکت خصوصیه و با کمک مادرم این شغل رو پیدا کرده‌. مادرم دقیقا تو همون شرکت کار می‌کنه. فرزانه و فرزین هم دو قلوان(دوقلو هستن ) و هردوشون تو دانشگاه هنر درس می‌خونن‌، البته خواهش و التماس مامان چندان بی نیم‌فاصله تاثیر نبود وگرنه بابام اصرار داشت دکتر مهندس تحویل جامعه بده. خداروشکر هومن هست که چتر بشم پیشش وگرنه جز کارتن خوابی، راهی واسم نمی‌موند. آسمون ابری بود و هر لحظه ممکن بود بارون بگیره. موبایل و در آوردم تا به هومن زنگ بزنم ولی چشمم خورد به چند تماس بی پاسخ از فرزین‌؛
کی زنگ زد من نشنیدم. فرزین و گرفتم‌؛ چندتا بوق خورد، با صدای داد فرزین هول کردم‌؛ سیگار از دستم افتاد‌ و به ناچار بیخیالش شدم:
-الو
- چته حیوان وحشی، رم کردی؟ چرا داد میزنی!
فرزین
جلوش(:)بزار و یک خط فاصله بده
- بابا فهمید رفتی، با ماشین اومد دنبالت
ناخودآگاه سرمو آوردم بالا تا اطراف رو چک کنم، هنوز که به من نرسیده بود‌؛ باید سرعتمو‌(سرعتم رو) بیشتر می‌کردم.(نقطه فراموش نشه)
فرزین هنوز پشت تلفن بود‌:
-
فاصله خیلی عصبی بود، فکرکنم گیرت بندازه یه فصل کتک رو شاخشه .
بدون خداحافظی تلفن رو قطع کردم‌؛ استرس ناگهانی باعث شد دستام شروع به لرزش کنه.سریع شماره هومن رو گرفتم.

- الو هومن. نقطه فراموش نشه
- دستم بنده، زود بگو کارتو.
صدای ناهنجاری از پشت خط باعث شد نیشم باز بشه

- میگی یا قطع کنم؟
- می‌خواستم بگم بیای دنبالم تا توسط بابام، خفت نشدم.
فاصله میای؟!
هومن شاکی‌شد، صداش اکو داشت‌؛

- دوتا خیابون نمی‌تونی پیاده گز کنی؟ چرا من و توی این سرما می‌خوای بکشونی بیرون اونم با موتور؟
قطع کرد.
فاصله عجب آدمیه، حالا کار خودش گیر باشه تمام اموات منو قسم میده. هر لحظه نگران بودم بابام سر برسه و منو برگردونه خونه .بعد از نقطه فاصله بزار سرعتمو‌ زیاد کردم تا زودتر برسم ولی صدای بوق ماشین، منو متوقف کرد.
پارت دوم
 
یک‌پارت جدید
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Tiam.R
لطفاً دیالوگ‌ها رو با یک خط فاصله بنویس
 
بله
اما این پارت جدیدی که گذاشتین باز سه چهار تا این مدلی داره
 
فکر کنم برای اینکه متن رو کپی می‌کنید. لطفا قبل از گذاشتن هم چک کنید که مشکلی پیش نیاد.🌹
 
عقب
بالا پایین