دفترچه خاطرات [ دفترچه خاطرات سارا مرتضوی ]

۱۵ شهریور ۱۴۰۴

یک سالگی اش گذشت و الان دست می‌زنه، نماز میخونه، اشاره میکنه، خودش غذا میخوره، بابا میگه، کوچک بود مامان می‌گفت ولی الان نمیگه، عمه میگه، آبو، عمو و یه عالمه اصوات گه من میدونم چی داره میگه
پرنده رو میگه بغ و خیلی دوست داره
چار دست و پا میره ولی اگه حال نداشته باشه سینه خیز
میز و مبل ببینه با کمک اون وای میسه
تختش رو دوست داره چون می‌تونه بایسته
 
عقب
بالا پایین