https://forum.cafewriters.xyz/threads/41227/page-3 دو پارت جدید اضافه شد

اشتباه فرستادیهمگی به سمت آزمایشگاه راه افتادیم تا مطمئن بشیم خطری از جانب خودمان تهدیدمان نمیکند. در راه همه با احتیاط همدیگر را زیر چشمی نگاه میکردند و مراقب و مضطرب بودند که مبادا آن اتفاق داخل کافهتریا دوباره رخ دهد و جانشان را بهخطر بیاندازد.
بوی تهوعآوری به مشام میرسید و هرچه جلوتر میرفتیم و به بخش آزمایشگاه نزدیکتر میشدیم شدت بو نیز زیادتر میشد.
به نزدیک در آزمایشگاه که رسیدیم متوجه شدیم درش کمی باز است، لامپهای داخل اتاق هم مدام در حال خاموش روشن شدن بودند. گویی کورسویی از حقیقت سعی در فرار از تاریکی داشت و در چنگال ظلمت او تقلا میکرد.
در را که باز کردیم و وارد آزمایشگاه شدیم با صحنه ترسناک و چندشآوری مواجه شدیم همهجای اتاق پر از کرم بود کرمهایی زندهای که از در و دیوارش بالا میرفتن و زمین پر بود از لاشه کرمهای مرده. اندازه هر کدام از کرمها به اندازه یک کف دست بود و حتی بزرگتر.
کرمها از سقف و دیوارها بهروی زمین میافتادن و از حرکت میایستادند، انگار سریع از بین میرفتند و نابود میشدند.
کارلوس: اینجا چخبره؟! چه وضع حال بهم زنی.
لامپها انگار خراب شده بودند مدام در حال خاموش و روشن بودند.
با روشن شدن لامپ به یکباره متوجه حضور چیزی در انتهای آزمایشگاه شدیم.
زن جوانی که به روی زمین افتاده بود و از شکمش کرمهایی بیرون میرختند انگار آن کرمها از داخل شکم آن زن متولد میشدند.
و یک تباهی دیگر در این جهنم رقم خورد.
توماس اسلحهاش را سمت آن موجود نشانه گرفت و با شلیک به وسط سرش او را از این زندگی زجربارش رهایی بخشید.
شریل: این همون چیزی که توی اتاق کار دکتر کلارک در موردش خوندیم؟!
دکتر ویلیام: آره! همون آزمایش بر روی رحم انسان و پیوند بین ژن انگل و اسپرم انسانی.
من: پس اون موجودی که از بطن این زن متولد شد کجاست؟همان جنین متولد شده؟! یعنی احتمالش هست هنوز زنده باشه؟!
کارلوس: بهتره از این اتاق بریم بیرون من بیشتر از این نمیتونم این وضعیت رو تحمل کنم.
در اتاق آزمایشگاه را بستیم و آنرا قفل کردیم تا کسی وارد یا خارج از آن نشود.
توماس: اگه نتونیم ثابت کنیم که چه کسانی آلوده هستند و چه کسانی آلوده نیستن ادامه دادن و همکاری کردن سخت میشه.
کارلوس: تو هنوز به ما شک داری با وجود اینکه یک نفر از ما قربانی شد و توسط اون موجود کشته شد؟!
دوست و همکار کارلوس که یک زن بود و "اشلی" نام داشت حالت تهوع گرفت و رویش را برگرداند و استفراغ کرد.
توماس: حالت تهوع خودش میتونه به تنهایی یکی از علائم آلودگی باشه.
"رز" که کنار اشلی قرار داشت و سعی در کمک کردن به او بود تا حالش خوب شود گفت: این حالت تهوع بخاطر چیزی هست که داخل آزمایشگاه دیدیم.
شریل: چیزی که آنجا دیدیم واقعا تهوع آور بود.
من: بهتره به جای حدس و گمان و تفرقه اندازی به فکر چاره باشیم بدنبال یک راه فرار الان تنها اتاق مهمی که باید بهش سر بزنیم اتاق پرفسورآزمن هستش.
دکتر ویلیام: اون اتاق الان در اختیار دکتر کلارک هست منم موافقم
من: پس بریم.
یزید؛ چرا هیچ کدوم از نکاتی که گفتم رو رعایت نمیکنی؟ همش دارم ویرایش کلی میزنم برات!یزیدتو![]()
تموم شد ویرایش زدماگه میتونی ویرایش نزن فعلا فردا خودم حلش میکنم