عنوان: بادهم دختر بود.
ژانر: اجتماعی – روانشناختی
نویسنده: زهرا مشرف
ناظر: @Helen.m
خلاصه:
«باد هم دختر بود» روایتی شاعرانه از زندگی دختریست که میان خواستن و نخواستن، ماندن و رفتن، و خاموشی و فریاد گرفتار شده. او در سفری آرام و گاه طوفانی، نهفقط جهان اطرافش که خودش را دوباره کشف میکند. این رمان قصهی رشد، رهایی و شنیدن صدای خاموش دل است؛ صدایی که مثل باد، اگرچه دیده نمیشود، اما میتواند همهچیز را دگرگون کند.
مقدمه: من روجا هستم. دخترِ پدر و مادر محترمی که همیشه میخواستند دخترشان (درست) باشد. نه درست مثل خودش، درست مثل تصوراتشان. راستش را بخواهی، همیشه حس میکردم جایی میان من و این دختربودن، یک دیوار نازک هست. نازک، ولی محکم. نه از روسری بدم میآمد، نه از چای ریختن. نه از نازکصدابودن، نه از لبخند زدن. از این بدم میآمد که اینها باید باشند. که انتخاب نبودند، اجبار بودند. و من همیشه کمی بیش از حد بلند میخندیدم، کمی بیش از حد میدویدم، و کمی بیش از حد برای یک دختر، (خودم) بودم. آنچه اتفاق افتاد، یک تصمیم لحظهای نبود؛ بیشتر شبیه آتشی بود که آرامآرام درونم روشن شد و بالاخره خودش را نشان داد. این داستان، قصهی همان روشن شدن است. و بعدش. داستان دختری که از دختر بودن فرار کرد. و بعد، کمکم یادش آمد که باد هم دختر بود.
ژانر: اجتماعی – روانشناختی
نویسنده: زهرا مشرف
ناظر: @Helen.m
خلاصه:
«باد هم دختر بود» روایتی شاعرانه از زندگی دختریست که میان خواستن و نخواستن، ماندن و رفتن، و خاموشی و فریاد گرفتار شده. او در سفری آرام و گاه طوفانی، نهفقط جهان اطرافش که خودش را دوباره کشف میکند. این رمان قصهی رشد، رهایی و شنیدن صدای خاموش دل است؛ صدایی که مثل باد، اگرچه دیده نمیشود، اما میتواند همهچیز را دگرگون کند.
مقدمه: من روجا هستم. دخترِ پدر و مادر محترمی که همیشه میخواستند دخترشان (درست) باشد. نه درست مثل خودش، درست مثل تصوراتشان. راستش را بخواهی، همیشه حس میکردم جایی میان من و این دختربودن، یک دیوار نازک هست. نازک، ولی محکم. نه از روسری بدم میآمد، نه از چای ریختن. نه از نازکصدابودن، نه از لبخند زدن. از این بدم میآمد که اینها باید باشند. که انتخاب نبودند، اجبار بودند. و من همیشه کمی بیش از حد بلند میخندیدم، کمی بیش از حد میدویدم، و کمی بیش از حد برای یک دختر، (خودم) بودم. آنچه اتفاق افتاد، یک تصمیم لحظهای نبود؛ بیشتر شبیه آتشی بود که آرامآرام درونم روشن شد و بالاخره خودش را نشان داد. این داستان، قصهی همان روشن شدن است. و بعدش. داستان دختری که از دختر بودن فرار کرد. و بعد، کمکم یادش آمد که باد هم دختر بود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: