آموزش تمرین | • اتاق شاعران؛ از احساس تا تصویر •

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع (SINA)
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تمرین یک

باران آمد،آرام آرام می چکید،
به همراه من می گریست.
تا اشک هایم را پنهان کند
در دل آسمان از، خم من و غم
کاشته شده، در جانم با دستان تو‌
طوفانی سهمگین بر پاشد.
اما تو چشمان بارانی مرا ندیدی و
با من همراه نشدی،تنها آسمان بود
که در فراق تو بارید و صورت مرا،
از بارش اشک هایش شست.
خیلی ممنون از اینکه هر دو تمرین رو با این همه احساس و دقت نوشتی -118-"{} تو هر دو متن فضا و حس رو خوب منتقل کردین و میشه دید که به زبان تصویری نزدیک میشین. فقط یه نکته‌ی کوچیک برای اینکه کارها بیشتر «شعر» بشه تا «دل‌نوشته»: سعی کنین توضیح‌ها رو کمتر و تصویرها رو دقیق‌تر و فشرده‌تر کنین. هرجا تونستین یک صحنه‌ی کوچیک بسازین که خودش حرف بزنه؛ مثلاً به‌جای گفتن «چشمانم سال‌هاست منتظر تو مانده»، بزارین «پنجره هر روز گرد بیشتری می‌گیرد، مثل چشم‌هایی که منتظر مانده‌اند.». همین مسیر رو ادامه بدین؛ تو فقط چند تراش کوچیک لازم داری تا جمله‌هات برق شاعرانه پیدا کنن. منتظر ادامه‌ی تمرین‌هات هستم 🌿
 
تمرین حس کشف
یک پدیده‌ی طبیعی انتخاب کنید.
باران، باد، شب، نور، برف، آتش، مه و...
به آن یک رفتار انسانی بده و در یک جمله توصیفش کن.
نمونه‌های تمرین:
«شب، پتو را روی شانه‌های شهر کشید.»
«باران، توی حیاط قدم‌زد و زیر ل*ب چیزی زمزمه کرد.»
«مه، صبح زود روی کوچه خم شد و بچه‌گربه‌ها را ب*غل کرد.»

سلام و رحمت

تمرین۳:

  • دریا،‌ می آید و با موج هایش مرا در آغو*ش می‌گیرد.
  • آسمان، ستاره هایش را به موهایش سنجاق می‌کند. (اشاره به همون شب ولی از منظر آسمان)
  • نور، آرام‌آرام از من دور میشد.
  • برف، بغض شور و شادی ابرها از رسیدن بهار است.
  • آتش، همان عشق ِدروغینی است که با گرمی محبتش انسان را وسوسه می‌کند.
 
سلام و رحمت

تمرین۳:

  • دریا،‌ می آید و با موج هایش مرا در آغو*ش می‌گیرد.
  • آسمان، ستاره هایش را به موهایش سنجاق می‌کند. (اشاره به همون شب ولی از منظر آسمان)
  • نور، آرام‌آرام از من دور میشد.
  • برف، بغض شور و شادی ابرها از رسیدن بهار است.
  • آتش، همان عشق ِدروغینی است که با گرمی محبتش انسان را وسوسه می‌کند.
درود
خیلی خوب پیش رفتین و پیداست که رفتار انسانی دادن به پدیده‌ها رو خوب فهمیدین، چندتا تصویرتون مثل سنجاق‌کردن ستاره‌ها یا بغضِ برف، واقعا حس کشف دارن و خواننده رو مکث میدن. فقط یه نکته‌ی کوچیک: هرجا جمله به سمت توضیح یا پیام مستقیم میره (مثل آتش = عشق دروغین)، اثر شاعرانه کمتر میشه. سعی کنین معنا رو در صحنه پنهان کنین نه در توضیح. همین مسیر رو ادامه بدین؛ نگاهتون شاعرانه‌ست و فقط چند تراش کوچیک لازم دارین تا تصویرهاتون کامل‌تر کشف بسازن.
موفق باشید -118-"{}
 
تمرین ۳

آنگاه که حرارت آتش ، گرما بخش دستان سردم شد.
آتش شمع، عشق به شعله را در قلبم سوزاند.



آتشِ سردی ز دستانم فتاد
تا حرارت از غم دلتنگی اش بر فزود

هیزم عشقی در دلِ جانم بسوخت
شعله‌اش را در نهانم جا نمود
 
تمرین ۳

آنگاه که حرارت آتش ، گرما بخش دستان سردم شد.
آتش شمع، عشق به شعله را در قلبم سوزاند.



آتشِ سردی ز دستانم فتاد
تا حرارت از غم دلتنگی اش بر فزود

هیزم عشقی در دلِ جانم بسوخت
شعله‌اش را در نهانم جا نمود
درود
خیلی خوبه که در تمرین حس کشف، آتش رو از چند زاویه دیدی و سعی کردی بهش رفتار و معنای انسانی بدی. توی چند خط اول، زبان بیشتر به سمت توضیح و دل‌نوشته میره؛ ولی تو ابیات پایانی، موسیقی و تخیل قوی‌تره. فقط یه نکته‌ی کوچک: برای اینکه «حس کشف» پررنگ‌تر بشه، به‌جای بیان مستقیم مفهوم عشق یا دلتنگی، سعی کن خود آتش کاری انجام بده که این معنا رو بی‌واسطه برسونه؛ یعنی معنا از دل تصویر بیرون بیاد، نه از توضیح. مسیرت درسته، تخیل خوبی داری؛ فقط بذار تصویرها خودشون حرف بزنن.
موفق باشی -118-"{}
 
تمرین
یک جمله بسازید که خودش تمام نشود. هیچ سطر دوم، هیچ توضیحی، هیچ ادامه‌ای نداشته باشد. تمرین باید در ناتمام بودن کامل معنا بدهد.
مثال:
«وقتی اسمم را گفتی...»
یا
«از آن روز که رفتی...»
(ادامه را ننویس؛ زیبایی در همین نگفتن است.)
حال یک جمله بنویس که عمداً ناتمام باشد، اما حس و معنایش در ذهن خواننده کامل شود.​

تمرین۴:

- آمدی تا قفل های قلبم را باز کنی اما من نگاهت می‌کنم ..

این درسته؟ -53-؟"_}
 
تمرین۴:

- آمدی تا قفل های قلبم را باز کنی اما من نگاهت می‌کنم ..

این درسته؟ -53-؟"_}
درود
بله، درسته ولی یک نکته‌ی مهم داره. جمله‌ی شما ناتمام مانده ولی حس ناتمامی هنوز کافی عمیق نیست.
چرا؟
چون «اما من نگاهت می‌کنم…» خودش یک جمله‌ی کامله و پایان داره. پس خواننده خیلی فضای خالی برای حدس زدن نداره.
این تمرین با کمی اصلاح خیلی بهتر میشه.
مثلاً:
«آمدی تا قفل‌های قلبم را باز کنی…
اما من…»
این نسخه کامل‌ترین اجرای تمرینه، چون قطع میشه و خواننده باید خودش ادامه‌اش رو حدس بزنه:
نتوانست؟ ترسید؟ دلش لرزید؟ یا در را بست؟
جمله‌ای که نوشتین قشنگه، اما برای اینکه دقیقاً تمرین «نگفتن» باشه بهتره پایانش باز و ناتمام بمونه.
موفق باشید -118-"{}
 
داشتن تو، جزو محالات است
اما بیا و بمان و ....
 
باد با دست لرزان خویش، لباس‌های او را به تکان خوردن وا داشت!
شب، پرچم سیاهش را روی شهر گسترانده بود!
نور با لباس زرد رنگش، از پنجره‌ی باز خود را به داخل دعوت کرد!
برف با لباس عروس سفیدش، خرامان‌خرامان، از آسمان به زمین می‌آمد!
 
عقب
بالا پایین