کافه کتاب کتاب‌هایی که میخوانیم!

اما خیلی از آدم‌ها عوضی‌ان، نه؟ و هرکسی که می‌خواد خودش رو دوستت نشون بده واقعا دوستت نیست.

نجواگر - الکس نورث
 
درست است که فردا روز تازه‌ای بود، اما هرگز، دلیلی وجود ندارد که بدانیم الزاماً روز بهتری است.

نجواگر - الکس نورث
 
به‌خاطر بی‌مصرف بودن و بی‌تاثیر بودنم، از خودم متنفر بودم.

نجواگر - الکس نورث
 
هر دوی ما تلاش می‌کردیم جایی در میانه به هم برسیم، اما به نحوی، هر بار، یکدیگر را گم می‌کنیم.

نجواگر - الکس نورث
 
خوبی خوابیدن همین بود. انگار چیزها را پاک می‌کرد. دعواها، نگرانی‌ها و همه چیز را می‌شست. ممکن است درباره چیزی وحشت‌زده و ناراحت باشی و فکر کنی خوابیدن غیرممکن است، اما بالاخره، خوابت می‌برد و وقتی صبح بیدار می‌شوی آن احساس برای مدتی از بین رفته است، درست مثل توفانی که میانه‌های شب می‌آید و می‌گذرد.

نجواگر - الکس نورث
 
...اما نمی‌تونی تو گذشته زندگی کنی، پیت. چیزهای مهم دیگه‌ای هم وجود دارن.» با سر به تلفن اشاره کرد. «بعضی وقت ها، آخر روز، باید این مشکلات رو بداری دم در. متوجه منظورم می‌شی که، نه؟»

نجواگر - الکس نورث
 
عجیب بود که زندگی این چنین ادامه دارد. اینکه زندگی همیشه و تحت هر شرایطی، ادامه دارد. آدم تنها زمانی متوجه این اتفاق می‌شود که بخشی از وجودش را جا گذاشته باشد.

نجواگر - الکس نورث
 
... تا به او عشق بدهد. چون این چیزی بود که همه‌ی بچه‌ها به آن احتیاج داشتند، مگر نه؟ تا والدینشان به آنها عشق هدیه بدهند و قدرشان را بدانند.

نجواگر - الکس نورث
 
هر دوی ما تلاش می‌کردیم جایی در میانه به هم برسیم، اما به نحوی، هر بار، یکدیگر را گم می‌کنیم.

نجواگر - الکس نورث
 
من در تک تک لحظات دعواهایمان، عاشقانه او را دوست داشتم. او را خیلی دوست داشتم. امیدوارم بودم، الان، هرجایی که هست، این را بداند.

نجواگر - الکس نورث
 
عقب
بالا پایین