کافه کتاب کتاب‌هایی که میخوانیم!

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع سونی
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
-ممکنه سال‌ها زندانی بشی
+ارزشش را دارد. حبس ابد هم ارزشش را دارد.

کلکسیونر - جان فاولز
 
گفتم تنها چیزی که می‌خواهم این است که بفهمی چه‌قدر دوستت دارم، چه قدر به تو نیاز دارم، چه‌قدر عمیق.

کلکسیونر - جان فاولز
 
گفتم انتظار ندارم درکم کنی، انتظار ندارم مثل آدم‌هایی که دوست‌شان داری عاشقم باشی، فقط از تو می‌خواهم تا جایی که در توانت هست سعی کنی مرا بفهمی و اگر توانستی ذره‌ای دوستم داشته باشی.

کلکسیونر - جان فاولز
 
نمی‌توانم بگویم چرا، ولی اولین‌باری که چشمم به او افتاد فهمیدم همانی است که یک عمر دنبالش می‌گشتم. تمام روز در فکرش بودم، پیش خودم قصه می‌بافتم که کجا ممکن است ببینمش، کارهایی می‌کردم که او دوست داشت

کلکسیونر - جان فاولز
 
به نظرم احمق می‌آمد، یک احمق تمام عیار. البته در واقعیت احمق نبود، فقط نمی‌فهمید چطور باید درست دوستم داشته باشد. هزار راه برای جلب رضایتم پیش پایش بود.

کلکسیونر - جان فاولز
 
-درباره من چه خیال‌بافی‌هایی کردی؟
+کنار تو بودن. همین. کنار تو بودن با صدای باد و باران از بیرون.

کلکسیونر - جان فاولز
 
چرا آدم ها باید پول داشته باشند وقتی استفاده از آن را بلد نیستند؟

کلکسیونر - جان فاولز
 
چیزی که هیچوقت نفهمید این بود که مسئله‌ی من فقط داشتنش بود. داشتنش برایم بس بود. چیز دیگری لازم نداشتم. فقط می‌خواستم داشته باشمش، با خیال راحت.

کلکسیونر - جان فاولز
 
آن روزها خیلی با من خوب بود، نه که ندانم از خوش‌رفتاری‌اش منظور داشت.

کلکسیونر - جان فاولز
 
این چند وقت نشسته‌ام و به پروردگار فکر می‌کنم. فکر نکنم دیگر اعتقادی به او داشته باشم. فقط به خودم فکر نمی‌کنم، به میلیون‌ها نفری فکر می‌کنم که طی جنگ احتمالا زندگی‌ای داشته‌اند شبیه الانِ من. آن فرانک‌ها. و کل تاریخ. حسم این است که به خود زحمت مداخله نمی‌دهد. می‌گذارد رنج بکشیم. اگر برای آزادی دعا کنی شاید خود فعل دعا کردن احساس آرامش کنی، شاید هم اتفاقات بر حسب تصادف به ترتیبی بیفتند که نهایتاً به آزادی برسی. ولی او نمی‌شنود. هیچ چیز انسانی مثل شنیدن یا دیدن یا دلسوزی یا دستگیری در خود ندارد. می‌خواهم بگویم شاید دنیا را پدید آورده باشد و قوانین بنیادی ماده و تکامل را. ولی نمی‌تواند به تک تک افراد توجه کند. طرح ریخته بعضی خوشبخت باشند، بعضی بدبخت، بعضی خوش‌اقبال، بعضی بداقبال. نمی‌داند که بدبخت است و کی نیست، اهمیتی هم برایش ندارد. پس واقعا وجود ندارد.

کلکسیونر - جان فاولز
 
عقب
بالا پایین