کافه کتاب کتاب‌هایی که میخوانیم!

آخ چه پرت و پلا می‌گویم باور کنید که تمام شب را نخوابیدم. خیالات جورواجور دهشتناک و فریبنده امید بخش و ظلمانی نوازش‌دهنده و پریشان مرا دائماً از یک قطب به قطب دیگر پرتاب می‌کرد. نمی‌دانستم چه بکنم نمی‌توانستم تصمیم بگیرم. این یکی برایم مسلم بود که اگر فردا به خانه‌اش بروم دیگر می‌بایستی پیه یک عمر زندگی پر از مصیبت را به تن خود بمالم.

چشم‌هایش / بزرگ علوی
 
خیلی وقت است که یاد گرفته‌ام فقط سرم را تکان بدهم و بحث نکنم. این عطش ما آدم‌ها برای ثابت کردن نظراتمان به دیگران، دیگر سال‌هاست برایم احمقانه جلوه می‌کند.

هزارو چند شب/سید مهدی موسوی
 
رفتم جلو آینه به صورت خودم دقیق شدم. تصویری که نقش بست بنظرم بیگانه آمد. باورنکردنی و ترسناک بود. عکس من قوی‌تر از خودم شده بود و من مثل تصویر روی آینه شده بودم. بنظرم آمد نمی‌توانستم تنها با تصویر خودم در یک اطاق بمانم. می‌ترسیدم اگر فرار بکنم او دنبالم بکند.

بوف کور/صادق هدایت
 
ترک کردن جایی که می‌دانی هیچ تعلقی به آن‌جا نداری یعنی پختگی، فقط عاجز‌ها به ماندن اصرار می‌کنند.

ویکتور هوگو
 
شما آنجا باختید که صداقت داشتید، با کسانی که سیاست داشتند‌.

فرانتس-کافکا
 
من تندروی میكنم زیرا آن‌كس كه در بیان حقیقت میانه‌رو باشد، تنها نیمی از آن را بیان می كند و نیمه‌ی دیگر آن در پس پرده‌ی هراس از بدگمانی مردمان پنهان می ماند.

كاروان‌ها و طوفان‌ها - جبران خلیل جبران
 
در سرم بازار مس‌گرهاست.
انگار در دلم رخت می‌شورند.

سمفونی مردگان / عباس معروفی
 
پدر می‌گفت: زمانی‌که آدم ثروتمند می‌شود، در هر سنی باشد احساس پیری می‌کند.

سمفونی مردگان/ عباس معروفی
 
باید فکر کنم که بچه‌ام را وارد چگونه دنیایی می‌کنم؟ او به یک چشم به‌هم زدن به مدرسه خواهد رفت و کله‌اش پر از دروغ‌های محض و چرندیاتی خواهد شد که در تمام عمرم سعی کرده‌ام با آنها مبارزه کنم آیا باید ناظر تبدیل تدریجی فرزندم به یک ابله همرنگ جماعت شوم؟ یا باید میراث عقلی خود را به او بدهم؟

ميلان كوندرا / والس خداحافظی
 
مردها خیلی بیش از آنچه تصور می‌کنی از یک زن انتظار دارند؛ یک عالم آشپزی، یک عالم جاروکشی و یک عالم زجر کشیدن برای چیزهای کوچک مزخرف وجود دارد که تو حتی تصورش را هم نمی توانی بکنی.

صدسال تنهایی / گابریل گارسیا مارکز
 
عقب
بالا پایین