دروغها چیزهای وحشتناکی هستند. میتوان گفت، بزرگترین گناهانی که جامعهی مدرن را میآزارند افزایش دروغ و سکوت است. گستاخانه دروغ میگوییم و بعد زبانمان را قورت میدهیم. به هرحال، اگر تمام طول سال صرفا حقیقت را بگوییم، احتمالا حقیقت ارزشش را از دست بدهد.
به هر سو که مى خواهى شرق ، غرب ، شمال یا جنوب برو اما هر سفرى را که آغاز میکنى سیاحتى به درون خود بدان، آنکه به درون خود سفر کند سرانجام ارض را طى مى کند.
نیاز داریم به یک نفر که رفیق باشد، نه دوست! که "دوست" یارِ شادی و آسانیست و "رفیق" شریک غمها و بانیِ لبخندها … که فرق است میان رفیق و دوست و ما اینروزها دلمان رفیق میخواهد، نه دوست!
خانه ام میگوید: ترک ام مکن که گذشته ات در من نهفته است.
راه نیز میگوید: در پی من بیا که آینده ات منم .
اما من به خانه و راه میگویم: مرا گذشته و آینده ای نیست. اگر بمانم، در ماندنم رفتن است و اگر بروم، در رفتنم ماندن، که تنها محبت و مرگ، همه چیز را دگرگون توانند کرد.
دلیل اینکه آدمها بهدشواری شاد میشوند این است که همواره گذشته را بهتر از آنچه بوده، حال را بدتر از آنچه هست و آینده را نامشخصتر از آنچه خواهد بود، میبینند...
فقط یک بار حس کردم یک نفر درکم کرد...
تازه با ربه کا بهم زده بودم و حالم خیلی بد بود، توی کافه نشسته بودم که دختر پیشخدمت به من گفت چقدر بهم ریخته ام...
ماجرای دعوای با ربه کا و جدا شدنمان را برایش تعریف کردم و او در جواب به من نگفت همه درد دارند،
نگفت باید شرمنده باشم که چنین چیزی اذیتم می کند ، نگفت جنبه ی مثبت زندگی را ببین، نگفت که تقصیر خودم است ، بحث مارکوس ، نقاش فلج سر کوچه آگوستین را پیش نکشید، فقط چهره اش را در هم کشید و گفت « آخ... »
همین . انگار خوب می فهمید که همین درد ساده و پیش پا افتاده ، چقدر دارد آزارم می دهد ..
تنها باری که حس کردم کسی درکم کرد، همان یک بار بود ...
همان یک بار
ما معمولاً به صورت حسی تصمیم میگیریم و بعد تصمیمهای خود را ارزیابی میکنیم. بسیاری از تصمیمها (در شغل، ازدواج یا سرمایهگذاری)، نیمهخودآگاه گرفته میشود. بعد از کسری از ثانیه، ما برای آن یک دلیل میسازیم تا احساس کنیم تصمیممان خودآگاه بوده است.
متأسفانه ما مثل دانشمندان نیستیم که تنها به حقایق منطقی علاقمند باشیم. ما مثلِ وکلا فکر میکنیم و بهترین توجیه ممکن را برای نتیجهگیریِ از پیش تعیین شدهیِ خود پیدا میکنیم.