با شناختن مردم همیشه یک کمی دلمان برایشان می سوزد. برای همین است که با بیگانگان راحت تر هستیم . چون هنوز آن لحظه دلسوزی و تنفر شروع نشده است...!

میلکه عزیز | ناتالیا گینزبرگ
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
برای عده زیادی از مردم شب شیرین ترین قسمت روز است. پس شاید این که گفت تو نباید این قدر به پشت سرت نگاه کنی، درست گفت؛ باید طرز نگاه مثبت تری اتخاذ کنم و سعی کنم بازمانده روز را دریابم. چه حاصلی دارد که مدام به پشت سرمان نگاه کنیم و خودمان را سرزنش کنیم که چرا زندگی مان آن طور که می خواسته ایم از آب در نیامده؟...!



... میس کنتن لحظه‌ای ساکت شد. بعد ادامه داد: «این معنی‌اش این نیست که بعضی اوقات بعضی اوقات خیلی سخت با خودم نمی‌گویم که: چه اشتباه وحشتناکی با زندگی خودم کردم. آن وقت آدم به زندگی دیگری فکر می‌کند، زندگی بهتری که می‌توانسته داشته باشد. مثلا من به آن زندگی فکر می‌کنم که ممکن بود با شما داشته باشم، آقای استیونز. گمان می‌کنم در همین لحظه‌ها است که سر هیچ و پوچ عصبانی می‌شوم و از خانه‌ام می‌روم. ولی هر وقت که این کار را می‌کنم، چیزی نمی‌گذرد که متوجه می‌شوم جای من توی خانه و کنار شوهر است. بالأخره ساعت را که نمی‌شود به عقب برگرداند. آدم نمی‌تواند تا ابد در این فکر باشد که چگونه ممکن بود بشود. انسان باید بفهمد که نصیب و قسمتش مثل دیگران بوده، شاید هم بهتر از دیگران؛ آن وقت باید شکرگزار باشد...!



... تصمیمات مهم این دنیا در واقع در مجالس مقننه یا در ظرف چند روز اجلاس فلان کنفرانس بین المللی، آن هم در معرض دید عموم مردم و مطبوعات، اتخاذ نمی شود؛ بلکه تبادل نظر و اتخاذ تصمیم واقعی در محیط آرام و خلوت بزرگ ترین خانه های این مملکت صورت می گیرد. چیزی که در ملأ عام و تشریفات و ترتیبات رخ می دهد، غالبا نتیجه یا تصویب و تحکیم امری است که در هفته ها یا ماه های پیش در چهار دیواری آن خانه های بزرگ گذشته است. پس به نظر ما دنیا چرخی بود که این خانه های بزرگ در محور آن قرار داشتند و تصمیمات مهم از این محور صادر می شد و دیگران، چه فقیر و چه غنی، همه حول این محور می چرخیدند. از میان ما، کسانی که آمال حرفه ای در سر داشتند سعی می کردند که هر چه بیشتر به این محور نزدیک شوند...!



کازوئو ایشی گورو، نویسنده این اثر درباره رمان بازمانده روز می‌گوید: «استیونز همه ما هستیم، همه ما به دور از مرکز تصمیم‌گیری و قدرت قرار داریم اما خود را راضی می‌کنیم به انجام وظیفه‌ای که به ما محول کرده‌اند و خود را ارضا می‌کنیم. ممکن است در توزیع قدرت سهیم نباشیم اما از این‌ که این پایین به وظایف‌مان عمل کنیم راضی هستیم».



بازمانده روز | کازوئو ایشی گورو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
اگه آدم بخواد كارى رو تموم كنه نبايد حرف بزنه . اما اگه خيال نداشته باشه تموم بشه اون وخت مى تونه دهنشو وا کنه و هر چى دلش مى خواد بگه...!

چه كارى رو به من سپردهن كه نتونستهم تمومش كنم، هان؟ كم خونه آتيش زدهم؟ كم نصف شب آدم از تو رختخواب كشيدهم بيرون بردهم انداختهم تو هلفدونى؟ كم دل و روده بيرون كشيدهم ريختهم جلوى سگاى گرسنه تا شيكمى از عزا در بيارن؟ اينا اگه خدمت به اين آب و خاك مقدس نيس، پس چى يه؟...!

شکار انسان | خوئائو اوبالدو ريبيرو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
اگر روزی فرا برسد که زن ، نه از سر ضعف ، که با قدرت عشق بورزد... دوست داشتن برای او نیز ، همچون مرد ، سرچشمه ی زندگی خواهد بود و نه خطری مرگ بار...!
جنس دوم | سیمون دوبووار
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
هر فردی می تواند در آن واحد ، عاشق چند نفر باشد ، همان غم و اندوه عاشقی را با هر يك از آنها احساس كند ، ولی به هيچ يك از آنان خيانت نورزد . فلورنتينو در حالی كه روی اسكله قدم می زد و اين افكار را در ذهن می پروراند، دچار خشمی ناگهانی شد و زمزمه كرد : انگار قلب من ، بيشتر از يك فاح*شه خانه ، اتاق دارد ...!

عشق سالهای وبا | گابریل گارسیا مارکز
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
ما فلک زده ها در ماتحت دنیا واقعیم . لذت دنیا و امنیت را راه نبرده ایم . نه در دوره ی افتخار بودیم ، نه در عصر مدنیت و تربیت و عدالت ... در دوره ی هرج و مرج واقع شده ایم . دلیران می میرند و حاصل به ترسوها می رسد که زنده اند ... این ملت غیور به غرش دویست توپ از صدا و حرکت افتادند و دیگر نفس نمی کشند...!

.... چقدر عبرت در این عروسک‌هاست ، و ما از عروسک کمتریم . آن‌ها مرده بودند و زندگی می کردند ، ما زندگی می‌کنیم و مرده‌ایم...!

نُـدبه | بهرام بیضائی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
برای من غیر از او چیزی در دنیا نبود و من او را بهترین آدمِ دنیا و از خطا مبرا می شمردم و به همین دلیل نمی توانستم غیر از او برای چیزی زنده باشم.هیچ هدفی در زندگی نداشتم جز اینکه در چشمِ او همان باشم که او گمان می کرد هستم.و او مرا اولین و بهترین زن دنیا می شمرد و صاحب همه ی فضایل و من می کوشیدم که در چشمِ اولین و بهترین مردِ دنیا همین باشم.

سونات کرویتسر و چند داستانِ دیگر|تولستوی|ترجمه سروش حبیبی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
فلیپ در حالی که سردی در قلب خود حس میکرد پاسخ داد: خیلی کم برای زندگی کردن کفایت نمی کند.

«در دنیا هیچ چیز ناراحت تر کننده تر از نگران استعانت مالی بودن نیست . من از آن هایی که پول را حقیر می شمرند خیلی بدم می آید. این ها یا ریاکارند یا احمق. پول مثل حس ششم می ماند که اگر نباشد آن پنج حس دیگر هیچ سودی ندارند. بی درآمد کافی نصف امکانات زندگی بر روی انسان بسته می شود. تنها چیزی که انسان باید از آن مواظبت کند آن است که انسان دخل و خرجش یکسان باشد، دیناری بیش از آن که عایدش می شود خرج نکند. این را هم که میشنو ی که میگویند فقر بهترین انگیزه هنرمند است . اینها ... فقر را هرگز در جان و تنشان حس نکرده اند ، اینها نمی دانند که فقر چه بر سر روزگار آدم می آورد ........... ما ثروت نمی خواهیم بلکه تا ان اندازه که بتوانیم وقار و حرمتمان را نگه داریم ، آسوده خاطر کار کنیم ، دست و دلباز باشیم ، و رک و پست کنده بگویم ، مستقل باشیم.
من قلبا دلم میسوزد برای هنرمندی، چه نویسنده باشد چه نقاش، که برای امرار معاش و گذراندن زندگی به هنرش وابستگی دارد»...!

پای بندی های انسانی | سامرست موام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
تنبلی مطلوب عاشق فقط این نیست که «هیچ کاری نکند» بلکه فراتر از هر چیز «تصمیم نگرفتن» است...تنبلی واقعی یعنی اینکه مجبور نباشی درباره‌ی چیزی تصمیم بگیری، خواه «آنجا باشی یا نه». بسیار شبیه حال و روزگار تنبل کلاس که آن ته می‌نشیند و ویژگی دیگری ندارد جز آنکه «آنجا» باشد. تنبل‌ها نه در فعالیتی شرکت می‌کنند و نه کنار گذاشته شده‌اند. آنها آنجا هستند، نقطه. چیزی شبیه کُپه...!

... اما با کمال تاسف، به مجرد اینکه مردم مجبور می‌شوند خود را با آیین کار نکردن در روز تعطیل سازگار کنند گرفتار تبعات «کاری نکردن» می‌شوند. دچار بطالت: زیرا آن از درون نیست، تحمیلی است، و تبدیل به شکنجه می‌شود. این شکنجه اسمش کسالت است...!

... صدایی که در پشت تلفن می‌شنویم همیشه در حال عزیمت است. این صدا ما را دو بار تنها می‌گذارد. یک بار با آوایش و بار دوم با سکوتش: حالا نوبت کی است که صحبت کند؟ هم‌آهنگ با هم سکوت می‌کنیم: تجمع دو خلاء. صدای پشت تلفن هر لحظه می‌گوید: می‌خواهم تو را تنها بگذارم...!

پروست و من | رولان بارت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
عشق چیست؟ عشق تسلیم شدن است. عشق دلیل عشق است. عشق فهمیدن است. عشق موسیقی است. عشق همان قلب پاک است. عشق شعر اندوه است. عشق نگریستن روح شکننده است به آینه. عشق گذراست. عشق یعنی اینکه هرگز نگویی پشیمانم. عشق تبلور است. عشق ایثار است. عشق تقسیم کردن یک شکلات است. عشق اصلا" معلوم نمیشود. عشق حرفی توخالی است. عشق رسیدن به خداست. عشق درد است. عشق رو در رو شدن با فرشته است. عشق اشک چشم است. عشق منتظر زنگ تلفن نشستن است. عشق همه دنیاست. عشق گرفتن دست یکدیگر در سینما ست. عشق مستی است. عشق هیولاست. عشق کوری است. عشق شنیدن صدای دل است. عشق سکوتی مقدس است. عشق موضوع ترانه هاست. عشق برای پوست خوب است...!

... زندگی پر از ملاقات های مشخص و حتی عمدی بود که بعضی احمق هایبی فراست به آن می گویند"تصادف"...!

در” زندگی نو” آنچه مهم است نه رازهای زندگی، که مردمانند، قهرمانانی که گرداگرد این رازها می گردند و هستی را تاویل می کنند. زندگی این قهرمانان را کتابی رقم می زند که بود و نبودش در هاله ی ابهام است. کتابی که شرق را نه سرزمین افسانه ای عشق و راستی، که جهانی آشنا با خشونت و بیهودگی معنا می کند.

پشت نوشتِ جلد کتاب | زندگی نو | اورهان پاموک
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
عقب
بالا پایین