شعر °اشعار تک بیتی°

دیرگاهیست که افتاده‌ام از خویش به دور
شاید این عید به دیدار خودم هم بروم.
 
چه سود خاطر ما را به جانبت نگرانی؟
که ما ز عشق تو زار و تو عاشق دگرانی
 
ایرانی‌ام و نوروز ‹هویت ملی من› است
اما عـلیـسـت ك تمام دارایی من است .
 
شَنگی، شِکرینی، چو شِکر در دِل خَلقی
شوخی، نَمکینی، چو نَمک شورِ جَهانی ...
 
بی رؤیت رویت، نتوان گفت که عید است
تاب از همگان رفت، کمی چهره عیــان کن
 
گر دوست واقف‌ست که بر من چه می‌رود
باک از جفای دشمن و جورِ رقیب نیست
 
شب رسید و درد عشقت باز هم شدّت گرفت
مثل دندان درد ، شب ها یادِ آدم می کنی
 
دیدنت منع است و مِهرت در دلم در حال رشد
درک ربط بین تحریم و تورم سخت نیست
 
همچو شاهی که شبی کشورش آشوب شده

شیوه ی شورش چشمان تو شیدایم کرد
 
تمام اهل زمین را جهنمی کردی

که آیه آیه‌ی چشمت "یُوَسوِس الناس" است...!
 
به حال آینه ات غبطه می خورم شب و روز
که روزگار به او روی خوش نشان داده ست!
 
دلیل دست تکان دادنم وداع شماست
وگرنه آب گذشته است از سرم، غرقم
 
به مو بگو که به لشکرکشی نیازی نیست

برای فتح دلِ ساده یک سوار بس است
 
مصرع پیچیده‌ای از هر خمِ زلف توایم
شرح گیسوی تو را دیوانِ تشویشیم ما
 
تا چه کردیم دگر باره که شیرین لَب دوست
به سخن باز نمی‌باشد و چشم از نازش
 
پشت هر پنجره باشم نظرم خیره به توست

در نگاهم تو فقط منظره دلخواهی


 
مرا از حبس آغوشت چه اصراری به آزادی؟
برای ماهیان تُنگ، آزادی گرفتاریست…
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
کاری به سرد و گرم بهار و خزان نداشت
این پنجره فقط به هوای تو باز بود
 
‌مرا میان دلِ گوشه گیر خود جا کن
من از حواشی و گوشه کنار می ترسم...
 
عقب
بالا پایین