شعر °اشعار تک بیتی°

دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم
که بی تو عیش میسر نمی‌شود ما را
 


‌ درین گلشن خدایا کی روا بی‌؟
‌ گل از مُو‌، دیگری گیرد گلابش‌

بابا طاهر
 
شب من نشان مویت سحرم نشان رویت
قمر از فلک در افتد چو نقاب بر گشایی

- مولانا
 
حیف است از آن دهن که تو داری جواب تلخ
وآن سینه سفید که دارد دل سیاه
 
مگر اخم هر انسانی نشانِ خشم و دعوا نیست؟
چرا با چهره‌ی دَرهم، تو دلبرتر زِ لبخندی؟
 
خوش است از همه با هر زبان روایت عشق
ولی روایتِ آن چشم مهربان خوش‌تر
 
نیستم غمگین گر از من دل بریدند این و آن
عشق ورزیدن به جز تمرین تنهایی نبود
 
ای سرو، اگرچه دور شدی از کنار من
حقّا، که در میانهٔ جان است جای تو
 
هر چند دلارامِ مرا مهر و وفا نیست
یک لحظه خیالش ز منِ خسته جدا نیست
 
گـر مـن به غم عـشـق تـو نسپارم دل

دل را چه کنم؟ بهر چه می دارم دل؟
 
در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه؟

به من کم میکنی لطفی که داری این زمان یا نه؟

وحشی بافقی
 
‍ دنیا همه یک سوی ... نگارم به دگر سوی
این‌ست جهانی که من از عشق کشیدم
 
دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را

داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را
 
در دلِ تنگم اگر مهر تو گنجد ، چه عجب
تنگنای دل من ... وسعتِ صحرا دارد
 
‍ آنچه را عقل به يک عمر به‌دست آورده است
دل به يک لحظه کوتاه به‌هم می‌ريزد...
 
ای که نزدیک‌تر از جانی و پنهان ز نگه
هجرِ تو خوش‌ترم آید ز وصالِ دگران

×| اقبال لاهوری ✨
 
ای که میگویی: دل گم گشته خود را بجوی
من که خود گم گشته ام او را کجا پیدا کنم؟
 
رج به رج هر بیت را از روی چشمت ساختم
«شعـرهایم دستباف مهربانی های توست»
 
به دو دیده کی توانم که رخ تو سیر بینم؟
دو هزار دیده خواهم که تو را کنم نظاره
 
ناله ام در سینه ماند و استخوانم در گلو

تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟

مهدی سهیلی
 
عقب
بالا پایین