شعر °اشعار تک بیتی°

یک سینه حرف است
ولی نقطه چین بس است

حامد عسکری
 
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمری است در هوای تو می سوزم و خوشم
 
در پیش بی‌دردان چرا فریاد بی‌حاصل کنم
گر شِکوه‌ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
 
عاقل آن است که این موقع شب خوابیده
من دیوانه که خوابم به خیالت طی شد
 
میان عقل و دلم بر سرت نبردی نیست
اسیر عشق تو هستند هر دو فرمانده
 
آخرین ویرایش:
میان ما و شما عهد در ازل رفته‌ست
هزار سال برآید همان نخستینی...
 
«هی جان‌به‌سر شدم که تو را آرزو کنم»؛
ولی خب «کی‌ برآورده‌ست دنیا آرزویی از کسی».
 
درد دل کن که نماند به دلت، دل تنگی
کوه هم در فوران است به آن دل سنگی
 
عجب معمار خوش ذوقی ڪه با آبادے احساس
براے هر ڪه عاشق شد دلی ویرانه می سازد
 
صنما هوای ما کن، طلب رضای ما کن
که ز بحر و کان شنیدم که تو معدن عطایی
 
بپیچ نسخه ی ما را ولی بدان ای دوست
دوای دردِ دلم هر چه هست ... دوری نیست
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر
گفتم آری، خود نمی‌دانی که زیبایی چقدر!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
هیچ ذوقی به ازین نیست که: از غایت شوق
چشم من گرید و لبهای تو در خنده شوند
 
فڪر و ذڪر و همہ‌ے هوش و حواسم شده تو
ڪاش بودے ڪه ببینی چہ بساطی شده‌اے ...
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
عقب
بالا پایین