شعر °اشعار تک بیتی°

من از ترس زمستان سمت آغوش تو می‌آیم
که باتو گل کند مفصل به مفصل استخوانهایم
 
نگفته ماند ان خاطراتی که برایم شیرین بودند
اما دیگر تلخ ترین های عمرم است
 
"تنها نشسته بود و به آیینه‌ها نوشت،

«تا کی شوم غبارِ رهِ هر که می‌گریخت؟»
 
من به قربان خدا چون که مرا غمگین دید
بهر خوشحالی من در دلم انداخت تو را
 
انگشت به لب مانده ام از قاعده عشق
ما يار ندیده تب معشوق کشیدیم
​
 
عقب
بالا پایین