حال گیتا خوب نیست . ازبَس خسته است . انگار حال هیچکس خوب نیست . لااقل کسانی را که ما میشناسیم و میبینیم . همۀ ایرانیها . همه منتظرند و همه از انتظار خسته شده اند . مثلِ آدم هایی هستیم که بیرون قفس ایستاده . یک قفسِ عظیم .
چیزها و آدمهایی که دیگر سرجای خودشان نیستند، آدم را کلافه میکنند، که همیشه در همان جای قبلیشان دنبالشان میگردی و پیدایشان نمیکنی دیگر و دوباره باید همه چیز را از اول شروع کنی، انگار که دستت خورده باشد و ترتیب چینش آیکونهای برنامههای روی گوشیت به هم ریخته باشد و هرچقدر هم که فکر کنی درست یادت نیاید که کدامشان دقیقا پیش از این کجا بودهاند و از آن به بعد همه چیز برایت همانقدر آشنا و همانقدر و بیشتر از آن غرییه و ناآشنا خواهد بود
نشستـــم
خستــه شــدم
دیگر قایق نمیــسازم
پشت دریاها هـر خبــری که میخواهد باشــد
باشد
وقتــی از تو خـــبری نیست
قایق میخواهــم چه کار....؟؟
مرا همیـــن جزیره کوچک تنــهایی هایم بــس اســــت