محفل ادبی [ حال خود را به نثر بیان کنید ]

[نازلـینازلـی عضو تأیید شده است.]

‏«خوب نیستم، با تلاشی که الان می‌کنم
‏که به زندگی بچسبم،
‏می‌تونستم اهرام مصر رو بسازم»

کافکا

 

[بـرکـهبـرکـه عضو تأیید شده است.]

تا زمانی که در تنگنا و مشقت قرار نگیرید متوجه نمی شوید چه کسانی کنارتان هستند.

 

[بـرکـهبـرکـه عضو تأیید شده است.]

همه چیز در آرامش به سوی ویرانی می‌رفت...

 

[مژگان خانم]

من خالی از هرچیزی و فارغ از دنیا
تکیه به دیوار پوشالی زده ام
به خیال اینکه از سر ترحم هم که شده روی دلم آوار نخواهد شد

 

[بـرکـهبـرکـه عضو تأیید شده است.]

آن اسم، خیلی آرام و سنگین از لبانش پایین افتاد، مثل عسل که از تیغه چاقو جاری می‌شود...

 

[BluęЯosęBluęЯosę عضو تأیید شده است.]

آدم از یه جایی به بعد واقعا نمیتونه خودشو توصیف کنه‌.. چه حالش خوب باشه چه بد در کُل از یه جایی به بعد مجموعه‌ای از احساساته که توصیفشون با فقر کلمات جوش خورده!

 

[بـرکـهبـرکـه عضو تأیید شده است.]

همه چیز در آرامش به سوی ویرانی می‌رفت...

این

 

[بـرکـهبـرکـه عضو تأیید شده است.]

هزار سال خسته‌‌ام از این دو روزِ زندگی...

معصومه صابر

 

[سایهـ سٰـارسایهـ سٰـار عضو تأیید شده است.]

من خیلی آدمِ “نه اشکال نداره و جمع شدن اشک تو چشم” هستم.

 

[بـرکـهبـرکـه عضو تأیید شده است.]

فقط از راه‌ها و رفتن‌ ‏با من حرف بزنید،
می‌خواهم تنهایی‌ام ‏بزرگ‌تر شود..

‏تورگوت اویار