دالسین
مدیر آزمایشی تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
منتقد
منتقد ادبی
ناظر ارشد آثار
نویسنده نوقلـم
وقت بخیر
دو پارت جدید گذاشتم
دو پارت جدید گذاشتم
اغراقوار نهبعد رساندن بیتا، مستقیم به دفتر کارم رفتم. فرزاد هم کمی بعد سر رسید. یکسری پوشه و یک فلش را روی میزم پرت کرد و با خستگی و اغراق وا (وار) رفت روی صندلی چرمیِ نو. سرش را رو به بالا گرفته بود و اشک مصنوعی داخل چشمانش میریخت که مانند تشتی از خون شده بودند و نالهای دردناک اما نمایشی سر داد. با تکخندهای، همانطور که به پوشهها و کاغذها نگاه میکردم، گفتم:
- خب حالا. یه شب بیدار موندی، کلی فیلم و ادا میای.
صاف نشست و شاکی نگاهم کرد!
- ببخشید؟! کل دیروز دهنم صاف شد! مهندس برداشتم بردم سر زمین، کل شب بیدار موندم پای لپتاپ، نقشهی یوتیام* دقیق مثل دستهگل کشیدم برات! عوض اینه پاشی یه دستم یه فنجون قهوه بدی، دست دیگهم کنترل کولر رو؟
لپتاپ را روشن کردم و فلش را به آن متصل کردم.
- میخوای شونههاتم ماساژ بدم؟
چشمهایش را اندکی ریز کرد و کنترل کولر را از کنار دستم قاپ زد. با یقهاش بازی کرد تا شلش کند و راضی به اطراف نگاه کرد که حالا بیشتر حس و حال دفتر رو به خودش گرفته بود. با آن مبلهایی که بوی چرم تازه میدادند و آن گونه بر رویشان وا رفته بود، با کمدها و قفسههایی که با وسایل و پروندهها چیدمان شده بودند و قهوهساز نو و کولری که همین صبح وصل شده بود. نگاهش برای چند لحظه بر روی بورد حاوی عکس و آهنربا کش آمد و گفت:
- نچ! پاشو این قهوهساز رو به افتخار خودم افتتاح کن، زیادم پررو نشو! اگه خودم تنهایی دیشب اینو ردیفش کردم، واسه این بود که بعد اونهمه فشاری که کشیدی، یه شب راحت بخوابی. وگرنه دیگه خبری از این فداکاریا نیست!
سری به چپ و راست تکان دادم و بالاخره از سر جایم برخاستم تا برای هر دویمان قهوه بریزم. راضی، لبخندی زد و کنترل را به چانهاش تکیه داد.
- پسر خوب!
قهوهساز را روشن کردم و به میزشتکیه دادم. دستهایم را به حالت ضربدری داخل سینهام جا کردم.
- بابات زودی رفته همهچیو گذاشته کف دست عموم.
پوفی سرداد و بیشتر لم داد.
- نمیگفت تعجب میکردم. رفیقای جونجونین دیگه. نمیدونی چه پدری ازم دراومد تا قانعش کنم کار خلاف میل عموت بکنه.
- واقعاً تو این یه مورد بدجوری بدهکارم بهتون.
کشوقوسی به بدنش داد و با بیخیالی گفت:
- نه بابا. یهکم وجدان کاریشو تحریک کردم. گفتم اسناد جعلین، دارن حق یتیم میخورن، فلان و بهمان… آخرش به میل خودش جلوی تأییدشون رو گرفت.
نفسم را با کلافگی به بیرون فوت کردم و خیره به قهوهساز، زمزمه کردم:
- عمو بیخیال بشو نیست. یهجوری میترسه، انگارنهانگار همون آدمیه که معتقد بود نریمان تنهایی پشت این قضیهست. آخه اون پیرمردِ دستتنها، با اون حال و روز، قراره چه خطری برام داشته باشه؟ مخصوصاً حالا که کلاً مونده بیرون ماجرا و پای افراد دیگهای وسطه که دارن جعل سند میکنن.
دستش را به شقیقهاش تکیه داد و زیر ل*ب گفت:
- شرکت آریا عمران سروش.
سر تکان دادم.
- یکم تحقیق کردم، اسم مدیرعاملش میثم آریاس. یکی همسنوسال خودمون. انگار بار اولشم نیست که از این شیادیها میکنه. یکی از شاکیهاش میگفت، یه سری زمین تو شمال رو با بستنِ آب به روشون، خشک کرده و به قیمت ناچیز از صاحبهاشون خریده. حالا هم انگار طمع کرده واسه زمینهای بیصاحب سرمهچال.
___________________________________________
نقشه یوتیام: نقشهی UTM سیستمی برای مشخص کردن موقعیت دقیق روی زمین با استفاده از مختصات شرق و شمال است. این سیستم در کارهای قانونی و ثبتی زمین، تعیین حدود اراضی، نقشهبرداری و برنامهریزی شهری به کار میرود.
