درود و خداقوت و خسته نباشید به همه ژورنالیستها لذت بردم✨ 8c6227_25l4t-icon12
سکههامو نگه داشته بودم اگه کنکور قبول نشدم سرمایه داشته باشم، الان که خیالم راحته قشنگ میتونم تو موسسهها به باد بدمشون🤣🤣
هر ساله در ایران این هفته گرامی داشته میشود.
در هفته دولت، دستگاههای اجرایی و دولتمردان اقدامات و دستاوردهای خود را به اطلاع مردم میرسانند و پروژههای عمرانی را افتتاح میکنند.
این هفته همچنین فرصتی برای گرامیداشت یاد شهیدان رجایی و باهنر است.
اقدامات اصلی در هفته دولت:
۱. اطلاعرسانی از...
محمدعلی رجایی در ساعت ۱۴:۳۰ روز یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۶۰ از اتاق کارش خارج شد و به محل جلسه فوقالعاده دولت رفت.
در ساعت ۱۵:۰۰ صدای انفجار مهیبی از ساختمان نخستوزیری برخاست.
در این حمله او و محمدجواد باهنر، نخستوزیر وقت جان باختند؛ در این هنگام که کمتر از یک ماه از ریاستجمهوری او میگذشت.
ادعا...
هفته دولت؛ دوم تا هشتم شهریور ماه
انفجار دفتر نخست وزیری در هشتم شهریور سال 1360 و شهادت دو تن از مردان انقلابی و اسوه علم و تقوا، شهید محمد علی رجایی، رئیس جمهور و محمد جواد باهنر، نخست وزیر که نمونه ای از دولتمردان مردمی بودند و همچنین به منظور آشنایی مردم با فعالیتها و بیان اهداف و...
قیام مختار ثقفی و کشته شدن عمر بن سعد نیز در این ماه است.
زادروز جلال الدین محمد رومی بلخی( مولانا) و سید علی طباطبایی (مولف ریاضی المسائل) هم در این ماه است.
در هشتمین روز از این ماه امام حسن عسکری(ع) به شهادت میرسد.
فردای این روز یعنی نهم ربیعالاول امام عصر و زمان به امامت میرسد.
هفته وحدت نیز در این ماه قرار دارد. از دوازدهم ربیع الاول تا هفدهم ربیع الاول که میلاد پیامبر به گفته اهل سنت و شیعه است.
به گفته اهل شیعه میلاد پیامبر هفدهم ربیع الاول...
من شدم تاریکیه همه شدن نور این وسط
همه شدن تبر همه زخم دارن رو این جسد
همه یه جور سهم دارن از این بدن
محو آسمون شدم که منو زمین زدن
عه، من میخواستم که اصن نه به اهل این زمین نگم شاید واسه همین بدمممممم
اولین روزی که گوشی خریدم...
خودم نخریدم. آخرای کرونا بود. تولدمم بود. یهو بابام اومد تو خونه، سورپرایز برات گوشی خریدم.
خیلی حس قشنگ و خوبی بود odat_et3d_jc_ghey
سوره مبارکه احزاب آیه 58
وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُّبِينًا
و كسانى كه مردان و زنان با ايمان را بدون آن كه كارى كرده باشند آزار مى دهند بدون شكّ بهتان و گناه روشنى را بر دوش كشيده اند.
امام على عليه السلام
يَجِبُ على الإمامِ أنْ يَحْبِسَ الفُسّاقَ مِن العُلَماءِ، والجُهّالَ مِن الأطِبّاءِ، والمَفالِيسَ مِن الأكْرِياءِ؛
بر امام واجب است كه علماى فاسق و پزشكان نادان و كرايه كنندگان بى چيز و ورشكسته را بازداشت كند.
راننده ماشین نمیدونست سارا زنده هست یا نه! از ماشین پیاده شد. رفت جلوش و صدا زد:
-خانوم! خانوم!
جوابی نشنید، منو دید. صدام زد کمکش کنم ببریمش بیمارستان. منم که نمیخواستم بابام بدونه اون شب با سارا بودم، با سنگ یا پاره آجر، دقیق یادم نیست؛ زدم تو سر مرده. هردوشون رو سوار ماشین اون مرده کردم...
سلام خسته نباشییید-53-؟"_}
خیلی زیبا نوشته بودی واقعا متاثر شدم. این که در هر پارت نوشته بودی تورا در ... دیدم و اینها واقعا زیبا بود. نقدی وارد نیست.
تو کریمی و منم جیره خور احسانت
جان و جانان جهان، جان جهان قربانت
سفره دار حرم رحمت و مهری آقا
اهلِ عرشند به والله بلاگردانت
کرمت سفره خالیِّ مرا پر کرده
جان گرفتم به خداییِّ خدا با نانت
من به نان و نمک سفره ات عادت دارم
من نشستم همه ی عمر به پای خوانت
تو همانی که مریدت شده ارباب وفا
من همانم...
آقای من!
تاریخ غریب بودنت را گواهی میدهد.
از همسری که طعام را به کامتان تلخ ساخت.
از قومی که جای سالم بر روی تابوتتان نگذاشت؛
تا بقیعی که تنها زائرش کبوترانند...🥀
رسول اكرم صلى الله عليه و آله
مَنْ مَشَى إِلَى ذِي قَرَابَةٍ بِنَفْسِهِ وَ مَا لِهِ لِيَصِلَ رَحِمَهُ أَعْطَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَجْرَ مِائَةِ شَهِيد
هر كس با جان و مال خود در راه صله رحم كوشش كند، خداوند عزّوجلّ پاداش يكصد شهيد به او مى دهد.
من لايحضره الفقيه ج 4، ص 16
فاطمه وسایل مریم را روی دسته مبل و گذاشت و گفت:
کاش بچهها رو اخراج نمیکردید.
همشون برن بدرک. دیگه حوصله کارگاهم ندارم.
علی کلید کارگاه و مزون را از جیبش درآورد و به فاطمه داد:
- اگه یکی دو نفر آدم مطمئن میشناسی بگو بیان کمکت. غیر بچههای کارگاه!
فاطمه سری به نشانه تاکید تکان داد. علی وسایل...
احساس تری را روی دستش به خوبی احساس میکرد. خیسی که گرم بود و بوی مطبوعی داشت؛ برای او.
شاید اگر شخص دیگری جای او بود از بوی خون متنفر میشد؛ اما او دلبسته این بو بود.
odat_et3d_jc_gheyسلام
خوبی؟
سوالای چالشی میپرسم دوست داشتی جواب نده:))
اگه بتونی یک نفر رو از کافه حذف اون کیه؟
اگه بتونی یه نفر رو از مدیریت حذف کنی؟
اگه بتونی یکی از بچههای اینجا رو بیاری تو زندگی واقعیت؟
اگه درموردم نظری داری بگو
امام صادق عليه السلام : بسا كه يكى از شيعيان ما در آغاز كارى، بسم اللّه الرحمن الرحيم نمى گويد و به همين خاطر، خداوند، او را گرفتار چيزى ناخوشايند مى سازد تا به شكر و ثناى الهى متوجّه گردد و كوتاهى اش را در گفتن بسم اللّه ، جبران كند.
رُبَّمَا تَرَكَ بَعْضُ شِيعَتِنَا فِي افْتِتَاحِ أَمْرِهِ...
امام على عليه السلام: بر امام واجب است كه علماى فاسق و پزشكان نادان و كرايه كنندگان بى چيز و ورشكسته را بازداشت كند.
يَجِبُ على الإمامِ أنْ يَحْبِسَ الفُسّاقَ مِن العُلَماءِ، والجُهّالَ مِن الأطِبّاءِ، والمَفالِيسَ مِن الأكْرِياءِ؛
(الفقيه، ج 3، ص 31، ح 3266 - منتخب ميزان الحكمة، ص 128
)
امام حسن علیه السلام
المَسؤولُ حُرّ حَتی یَعِد ، وَ مُستَرِقُ المَسئولِ حَتی یَنجَز؛
انسان تا وعده نداده ، آزاد است . اما وقتی وعده میدهد زیر بار مسؤولیت میرود، و تا به وعده اش عمل نکند رها نخواهد شد.
بحار الانوار(ط-بیروت) ج75، ص113
سلامممم
۱ چجوری با اینجا آشنا شدی؟
۲ نظرت در مورد مادر شدن چیه؟
۳ به بقیه توصیه میکنی مادر بشن یا نه؟
۴ نظرت درمورد من:)
۵ اگه یکی از داستانهات واقعی میشد. دوست داشتی کدوم واقعی باشه؟
۶ اگه داستانهای واقعی بود دوست داشتی کدوم واقعی نباشه؟
شهادت
هوا تاریک بود و شهر غرق در آرامش. ناگهان صدای یک انفجار قلب ایران را به لرزه انداخت.
تیر زهرآگین رژیم اسراییلی جگر ایران را خونین کرد.
خانه شهید طهرانچی هدف حمله قرار گرفت.
و در بامداد ۲۳ خرداد محمد طهرانچی همراه با همسر و تیم حفاظتش به شهادت رسید.
برگرفته از موسسه فرهنگی استاد فرج...
سوابق مدیریتی و مسئولیتها
از جمله مسئولیتهای مدیریتی که طهرانچی بر عهده داشته میتوان به ریاست دانشگاه شهید بهشتی در بازه زمانی ۱۳۹۱ تا ۱۳۹۵ و معاونت پژوهش و فناوری همان دانشگاه بعد از آن اشاره نمود. همچنین برای مدتی ریاست دانشگاه آزاد اسلامی را به دوش داشته و از آبان ماه ۱۳۹۷ با حکم رهبر...
کتابها
1. پژوهش وضع موجود طراحی وضع مطلوب, نشر دانشگاهی, تهران, 1388,
2. آشنایی با مواد مغناطیسی ،مرکز نشر دانشگاهی، تهران،1395،تالیف: بی.دی.کالیتی، سی.دی.گراهام، ترجمه: مهدی خدایی، رامین دهقان، محمدمهدی طهرانچی.
جوایز و افتخارات
1. انتخاب به عنوان استاد نمونه کشوری در سال ۱۳۸۹
2. کسب عنوان پژوهشگر برتر دانشگاه شهید بهشتی در دورههای مختلف
3. دریافت جایزه علامه طباطبایی برای کتاب برتر دانشگاهی
4. عضویت پایه ۴۱ شورای عالی انقلاب فرهنگی(۱۳۹۹)
5. دریافت نشان درجه یک علمی از ریاستجمهوری(1399)
تحصیلات و جایگاه علمی
مسیر تحصیلی محمدمهدی طهرانچی نمایانگر پیوند هدفمند میان علمی دقیق، چشمانداز پژوهشی عمیق و تجربههای بینالمللی برجسته است؛ او هویت و رسالت خود را در زندگی کامل پیدا کرده بود. پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه در مدارس تهران و مواجهه زودهنگام با محیطهای علمی پایتخت،...
از منظر معنوی، توجه ویژهای به آموزههای اسلامی، دعا و توسل به اهلبیت داشت؛ چنانکه در پیامها و بیانیههای او بارها مضامین دعا، توکل و تلقی مسئولیت بهعنوان «وظیفهای الهی» تکرار شده است. در بیان خودش، هر موفقیت و گشایشی را موهبت الهی و نتیجه لطف و عنایت الهی قلمداد میکرد. حضور او در مراسم...
پیشینۀ خانوادگی و زندگی شخصی
محمدمهدی طهرانچی در ۱۴ تیرماه ۱۳۴۴، در قلب تهران و در میان خانوادهای مذهبی و متعهد چشم به جهان گشود. تربیت خانوادگی او در فضایی آکنده از ایمان، اخلاق و علاقه به علم شکل گرفت.
والدین او به اصول اعتقادی و ارزشهای دینی پایبند بودند و همین پایبندی در سراسر شخصیت و...
سارا جان خسته نباشی مادر -53-؟"_}
از نکاتی که بقیه دوستان گفتن پرش میکنم و میرسم به اینجا که بهت بگم چقدر خوب که ژانر اجتماعی رو قاطی ژانر دیگه نکردی. خیلی از نویسندهها ژانر اجتماعی رو با تراژدی و عاشقانه و روانشناسی و ... قاطی میکنن. من نمیپسندم وقتی تو داری داستان با مضمون اجتماعی...
علی مات و مبهوت سرجایش نشسته بود. فاطمه بلند شد تا به دنبال مریم برود که علی صدایش زد:
خانم هاشمی دیگه چی درمورد مریم میدونید؟
چیز زیادی نمیدونم. الان باید برم دنبالش.
مریم چیزیش نمیشه. میدونم جایی نمیره. بذار تنها باشه. الان بیا جواب سوالتون بده.
ببخشید مریم تو زندگیش کم سختی ندیده. فاطمه...
اعتراف میکنم وقتی دارم با یکی تلفن حرف میزنم و میدونم قرازه طول بکشه میرم تو گوشی کار دیگه انجام بده وقتی طرف میگه حواست هست میگم آره گوشم باتوعهbiggrin_"
من صفر از دهم
ولی ده از دهم چون یه نفر بهم گفت تو ۱۰۰ از ۱۰ هستی 😂✨
ولی جدی
هنرمند که هستم
آشپز که هستم
ورزشکار که هستم
درس خون که هستم
پشتکار که دارم
محبوب هم هستم تازه (الکی)🤐
غذا که میخورم
شبا زود میخوابم
صبح زود بیدار میشم
پول هم خرج میکنم تازه
بابام تو خونه همش از اون حرف میزد. سر شام، سر ناهار، هروقت که خونه بود و نبود اسم این پسر سر زبونش بود.
تو یه رشته سطح پایین رفتم دانشگاه. بابام خرج دانشگاه رو نمیداد. میگفت این رشته ارزش پول خرج کردن نداره. ازش خواستم منو ببره تو کتابخونه ب*غل دستش خودش بهم جا بده؛ ولی اون منو نگهبان کرد...
نگهبان روبهرویم نشسته بود. صورتم را دستانش گرفته و نگاهم میکرد. گلویم خشک شده بود. دستانش را که برداشت گفت:
- میدونی چرا اینجایی؟ نمیدونی. حتی نمیدونی اینجا کجاست؛ اما من میدونم که به تو جیپی ای وصله. همون دیشب که رفتی تو ماشین سرهنگ متوجه شدم وگرنه دلیلی نداشتم بیام دنبالت. به بقیه...
سلام خوبین؟ خداقوت dance-girl2-smiley_dut5
دلنوشته به این زیبایی و پر از احساس نوشتید. از لحجه و زبان خودتون ( یکی از دوستان گفت لری) بهره بردید. اینکه معنی اسم و شعر رو نوشته بودید باعث شد راحتتر با دلنوشته ارتباط برقرار کنیم. از تشبیهات قشنگی هم استفاده کرده بودی. این جمله خیلی قشنگ بود...
علی سمت مریم رفت:
- بشین. چیزی شده؟
مریم بغضش را خورد:
- میخوام از اون خونه بلند شم.
علی بدون توجه به حرف مریم گفت:
- چرا ماسک زدی؟ زیر چشمت کبوده؟
مریم دستی تکان داد:
- نه. چیکار این داری! من میخوام از اون خونه بلند شم.
علی روی یکی از صندلیا نشست و گفت:
- مریم یک دقیقه بیا اینجا بشین. ببین...
علی در حال بالا رفتن از پلهها بود که یکی از دخترهای جوان مزون که حالتی به هم ریخته داشت. با مزههای درحال پروازش از بالای پلهها به علی گفت:
- خب علی جون! شما اگه اجاره اون خونهای که مفت مفت به بقیه دادی رو بگیری به مشکل بر نمیخوری.
تا مریم خواست حرفی بزند علی صورتش را به سمت دختر برگرداند:
-...
این اولین باری نبود که زیر دست و پای او له میشد.
وقتی میلاد از خانهاش بیرون رفت، از جایش بلند شد و به روشویی رفت.
دوباره صورتش غرق خون بود.
میلاد تمام درآمد این ماهش را هم با زور از مریم گرفت.
روز بعد مریم با صورت زخمی سرکار رفت؛ اما اینبار از ترس علی، صاحبکارش، ماسک زده بود.
علاقه بیجای...
مقدمه
بگذارید در جمع شما فضاهایی وجود داشته باشد و اجازه دهید بادهای آسمان بین شما برقصند.
عاشق یکدیگر باشید؛ اما پیوند عاشقانه برقرار نکنید.
بگذارید عشق همانند یک دریای متحرک باشد؛ میان سواحل روح های شما.
“خلیل جبران”
گفت:
- آره من! بیچاره مسلمی، سرهنگ فکر کرده کار اونه. میخواد دستگیرش کنه.
چشمانم به نور عادت نداشت. دستانم را جلوی چشمانم گرفته بودم. گفتم:
- بیچاره تو. فکر کردی همه مثل تو بدبختن.
خندید:
- انتظارشو نداشتی نه! هر روز صبح از پشت میز برات دست تکون دادم. همتون رو زیر نظر داشتم. از همون روزی که...
عنوان : خیابان چهاردهم
نویسنده : حدیثه ادهم
ژانر: مافیایی_عاشقانه
ناظر: @مینِرا
خلاصه: شاید اگر زمانی که کودکی بیش نبود خیلی از صحنهها را نظارهگر نمیشد؛ اینچنین سرنوشت شومی نیز دامنگیرش نمیشد.
اما چیزی که باعث نجاتش شد؛ همان خاطرات کودکی بود.
به دستور سرهنگ کتابخانه پلمپ شد. همه پروندهها به کلانتری انتقال پیدا کرد. دیگر من، علی، آقای احمدی و هیچ شخص دیگری جز مأمور پلیس در پرونده دخیل نبود.
دو هفته گذشت...
داخل اتاقم نشسته بودم و به کارنامهی درخشانم نگاه میکردم. تلفنم زنگ خورد. سرهنگ بود. جلوی در منتظرم ایستاده بود و کارم داشت.
از...
قهرمان با انگیزه خودخواهانه
باید یک قهرمان خلق کنید که کارهای درست انجام میدهد، اما فقط به خاطر منافع شخصی (شهرت، پول، لذت شخصی).
۳:تغییر انگیزه پشت رفتار
یک رفتار کلیشهای بده (مثلاً شخصیت همیشه دیر میآید)
باید دلیل جدید و غیرمعمولی براش پیدا کنید.
مثال: دیر آمدن چون شخصیت باور دارد ورود...
کمان رشد شخصیت الینا/ داستانک آرزوی الینا (نوشته خودم)
نقطه شروع شخصیت: دعوا با خانواده
زخم یا باور دروغین: زندگی بدون خانواده بهتر د لذت بخشتره
نقطه تحول: بعد رسیدن به استقلال احساس تنهایی میکند و دلتنگ خانواده میشود.
انتخابهای کلیدی: برای بازگشت به خانه تلاش میکند
وضعیت نهایی: به...
سلام و درود و احترام و عرض خداقوتتتت خدمت مدرس شعرم-2-35- (چایی شیرین بازی)
داشتم داستانو میخوندم یاد انیمه اتکآنتایتان افتادم🤌🏻🤌🏻
ایده و روند داستان رو پسندیدم. مقدمه و خلاصه خیلی خوب نوشته شده بود. ترکیب این ژانر باهم آخه... چی بگم والا!😶🌫️
ولی چرا داستان روکلیشهای شروع کردی؟ از شما بعید...
در رابطه با اسم و مقدمه این دفاع رو انجام بدم که اسم دلنوشته و عین مقدمه، حرفی هست که از طرف مقابلم شنیدم و ازش استفاده کردم.
ذبح شرعی هم منظور پذیرش سختیهاست:)
سلام به همگی نظراتتون رو خوندم و ممنونم که وقت گذاشتید. قبل از اتمام دلنوشته و تگ گذاری درخواست نقد داشتم تا نظراتتون رو بکار ببندم. خیلی ممنون از همه-53-؟"_}
شخصیت داستان در حال تایپ:
امید نجفی- ۱۷- پسر
تایپ:INTP از شخصیت خودم بهره گرفتم. یجورایی خودم رو گذاشتم جای پسره.
گذشته: کلا پسر کنجکاو و حمایتگری هست. گذاشته خاصی تو داستان نداره.
علی از روی بینمکی با صدایی که به فکر خودش ترسناک بود گفت:
- یا شایدم آدمکشی!
نگاهی به علی انداختم. نیشش که تا بنا گوشش باز بود، بسته شد.
سرهنگ با یک اشاره او را از اتاق بیرون کرد؛ دفتر را از من گرفت و گفت:
- بچه! اینایی که تو میگی من خودم هفده سال پیش فهمیدم. با خانوادشم فردا قراره صحبت کنم...
لبخند ملیحی رو به سرهنگ زدم. بعد از رفتنش رو به علی گفتم:
- وات؟ من شدم کارآگاه!
علی شانه بالا انداخت و آنجا بود که با دست به پیشانیام ضربه محکمی زدم.
***
- امین معتمدی ۱۷ ساله دانشآموز دبیرستان علامه حلی متولد شهریور ۱۳۶۹ تو رشته تجربی تحصیل میکرده. به جز کتابخونه تنها جایی که میرفته...
فرشته نجات زندگی من!
آمدی و با آمدنت، نشاط را به روح و روانم بخشیدی.
آمدی و با آمدنت، رنگ لبخند را به دیوارهای چرک مرده قلبم پاشاندی.
تا ابد دوستت دارم.
دیگر تلخی دوری هم برایم شیرین شده است.
مثل نسکافهای که هرچقدر بیشتر درون لیوان ریخته میشود از تلخیاش کاسته میشود؛ هرچه این دوری بیشتر میشود، برایم شیرینتر است.
سلام و درود و خداقوت به مترجم عزیز
راستش من اون اوایل که کتابخون شده بودم، ترجمه های آقای فرزاد میخوندم و میگفتم بهبه چه داستانی چه روون بعد یه مدت که ترجمه جلال آل احمد رو خوندم. دیدم انقدر کلمات قلمبه سلمبه داره با خودم گفتم جلال که کار اشتباه نمیکنه ترجمه باید این شکلی باشه و اون ارادت...