فکرش را نمیکرد اما اتفاق افتاد....ورود برای عموم آزاد است
همراه شما هستیم با سری دهم چالش نویسندگی؛
جملهی زیر را ادامه دهید:
« فکرش را نمیکرد یک انتخاب ساده سرنوشتش را … »
حس خاص جدیدی تجربه نکرد به دیوار اتاق زل زده بود. پلک نمیزد خواسته ای که ماه ها یا سالها براش تلاش کرده بود چرا الان هیچ احساس شادی درونش نبود....به گودال سیاهی افتاد و دست و پنجه نرم میکرد کسی نبود نجاتش بده. کسی صدای فریادش نمیشنید...کمک کمک کمک....
تک های زخم هایی که بسته شده بود دهن باز کردن و ذره ذره درد تمام وجودش را فرا گرفت..
آره یک انتخاب ساده تمام زندگیش عوض کرد هربار افتاد کسی حوالیش نبود تنها خودش که دست روی زانو گذاشت و بلند شد....