آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا، حالا که من افتاده ام از پا چرا
 
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
لطف کردی سایه‌ای بر آفتاب انداختی
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
یارب، آن روز کجا شد که تو از گوشه چشم
گاه‌گاهی نظری جانب ما می‌کردی
 
یک نظر دیدیم دیدارت وزآن عمری گذشت
دیده‌ها برهم نمی‌آید زِ حیرانی هنوز
 
زهی خجسته زمانی! که بعد مرگ رقیبان
نشسته، با دل آسوده، روبروی تو باشم
 
تا چند ناز و سرکشی؟ آخر بجان آمد دلم
بر عاشق مسکین خود زین بیش استغنا مکن
 
عقب
بالا پایین