زهرا سلطانزاده
مدیر آزمایشی تالار نویسندگان+گوینده آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
منتقد ادبی
ناظر همراه
ویراستار
مشاور
تیمتعیینسطح
کپیـست
داور آکادمی
رمانخـور
مقامدار آزمایشی
نویسنده نوقلـم
چک شد عزیزمسلام زهراجان
دو پارت
به سمت درب رفت و کت ضخیم خاکستریاش را از چوب لباسی آویزان رویش برداشت. در حینی که آرام برمیگشت، جعبهی چوبی را از داخل جیب کتش خارج کرد و درب قلبی شکلش را گشود. برق گوشوارهها لبخند کجی بر لبش نشاند. ماهبانو که در حال آرایش بود، وقتی یک جفت ماه طلایی کنار گوشهایش قرار گرفتند، تکان خفیفی خورد و شت رژگونه بین انگشتانش شل شد.
- این چیه؟
حسام اخم شیرینی کرد و با انگشت اشاره و سبابه ضربه آرامی به پیشانی دخترک کوبید.
- تو با این هوشت چطوری کار میکنی؟
در جواب مزهپرانیاش چیزی نگفت که با لودگی خودش به سوالش پاسخ داد:
- هر چند تلفن جواب دادن که سخت نیست، از یه بچهی هشت ساله هم برمیاد...
قلمت سبز