به نام سکوتی که فریاد میزند
اثر: پژواک دریغ
به قلم: SONIYA_RPR
ژانر: تراژدی. فلسفی
دیباچه:
در این پهنهی حیرتزای ادراک، جایی که هر واقعه سایهای از امکانِ گمشده است، میکوشم تا از خندقهای سکوت عبور کنم. این مرثیه نه بانگِ نالهای رها شده که نقشِ برجا ماندهی حضوری است که در آستانهی تجلی، به عدم بازگشت. این سطور، ادای دین به لحظههایی است که در خلوتِ نَفَس، به رنگِ شفق متجلی شدند و هرگز به روز تبدیل نگشتند.
به نام سکوتی که فریاد میزند
اثر: شبهاتِ مُکَرر
به قلم: SONIYA_RPR
ژانر: اجتماعی، تراژدی
دیباچه:
در این مُثلهگاهِ نگاه، هر نفسی که برمیآید، حکمِ نهایی قاضیای است که هرگز او را ندیده است. اینجا، آناتومیِ سکوتِ درونی، زیر تیغِ تشریحِ هزاران زبان، پارهپاره میشود. او، تندیسِ تقدیری است که نه بر سنگ، بلکه بر ذهنهای پُرمدعا تراشیده شده؛ روایتِ تلخِ تنفس در قفسی شیشهای که هر زاویهاش انعکاسِ صدها انگشت اتهام است.
تو را در پایانها گم کردم؛ در خداحافظیهایی که هیچگاه گفته نشدند و در درهایی که بیصدا بسته شدند.
تو را در نقطهی پایانِ جملهای دیدم، که هرگز نوشته نشد، اما هزار بار در ذهنم تکرار شد.
تو را در پایانِ خودم دفن کردم، وقتی دیگر چیزی برای گفتن نمانده بود، جز سکوتی که از تو لبریز بود.
تو رفتی و پایان، بیتو آغاز شد.
پایان
21:15
1404.07.14
درخواست تگ
اسم قبلیش نفس سوخته بوده که نقد شده عزیز
به نام سکوتی که فریاد میزند
اثر: خاموشیِ وراء
به قلم: SONIYA_RPR
ژانر: فلسفی-تراژدی
دیباچه
هنگامی که جادهها به انتهای خود میرسند، نه دیواری برای توقف وجود دارد و نه پرتگاهی برای سقوط؛ در آنجا تنها یک افقِ بیرنگ حکمفرماست. ما، مسافرانِ این لحظهی مُتلاشی، چمدانهایمان را از هیچِ محض پُر کردهایم و منتظرِ شنیدنِ آوایِ سَردِ ساربانِ نیستی میمانیم. نَفَسها آخرین مَنجنیقهایی هستند که در حَلقومِ جهان هنوز مَنفَجر نشدهاند.
به نام سکوتی که فریاد میزند
اثر: اطلسِ زوال
به قلم: سونیا ریپر
ژانر: عاشقانه، تراژدی
دیباچه:
این اوراق، نقشههاییاند که از فروریختن تدریجی قلهای حکایت دارند؛ نه کوهی از سنگ، بلکه شاهتیرِ هستیِ دلدادهای که زیر بار سنگینیِ فقدانی ابدی خم شده است. «اطلس زوال» نامِ مرزِ مابینِ «بودن» و «هرگز نخواهد شد» است؛ جایی که هر نفس، ادای دین به خاطراتی است که دیگر هیچ انعکاسی در واقعیت ندارند. این تراژدی، پژواکِ سکوتی است که پس از فرود آمدنِ پردهی نهاییِ یک عشقِ محال، بر صحنهی روح باقی میماند.