با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
متاسفانه کارگاه به اتمام رسیده و این تاپیک هم به زودی قفل میشه، کارگاه بعدی، کارگاه دلنوشته نویسی هستش.منم میتونم شرکت کنم.??
چقدر قلمت پیشرفت داشته.هوالمحبوب
داستانک: گلبرگهای آدمیت.
نویسنده: آتریسا اکبریان
نگاهم را به در بسته شده اتاق دادم. گل رز قرمز کوچکی که از خانه همسایه کنده بودم میان دو دست میگیرد و شروع به پر پر کردن میکنم.
سرم دوران گرفته و چشمانم سیاهی میرود. عطر خوش رزهای پرپر شده را به مشام میکشم. چه چیز زندگی خوب بود؟ ما خیلی وقت بود مرده بودیم. خیلی وقت بود. اصلاً از همان زمان که درون گهواره چشم گشودیم و به جای صورت مادر اتاق خرابه پرورشگاه را دیدم مرده بودیم. چرا باید زنده میماندیم؟ وجود یک هوازی از درون مرده به چه درد این دنیای فانی میخورد؟
- میاد؟
- نمیاد... .
- میاد!
- نمیاد!
دفترچه یادداشت کوچک کنار دستم را برداشتم و صفحاتش را ورق زدم. صفحه اول ″ من کیستم″. صفحه دوم ″ از دنیا چه میخواهم ″ و صفحات بعد. سوال های بی جوابی که سالها یادداشت میکردم تا جوابی برایشان بیابم اما نیافته بودم. تنها یک صفحه باقی مانده بود تا پایان دفترچه. نفسی تازه کردم و نگاهم را به مسقطیهای چیده شده داخل سینی مسی دوختم. گویی نوایی پردههای گوشم را نوازش داد. مداد قدیمی تراش خورده را میان دست گرفتم و با خط کج و معوج خود داخل آخرین صفحه نوشتم ″ من انسانم″. گلبرگهای در حال پژمرده را میان مشت میگیرم و درون دفترچه صفحه به صفحه میچینم. لبخندی میزنم و دفترچه را درون کشوی میز هل میدهم و در بسته را میگشایم.
@PAWRISSAWبا یاد اوس کریم
روی صندلی نشست. کیفش را روی صندلی گذاشت. به جمعیت نگاه کرد. هرکس پی کار خودش بود.
به جلو خم شد و سرش را بین دستانش قرار داد.
-اصلا علیت وجود چیست؟
-زندگی...
-این که زندگی نیست! اشک و خون، زخم و مرگ...
-اگر عذاب نباشد چطور زنده بودن خود را اثبات میکنی؟
-خب...خب چه بدانم اصلا چرا باید بوجود بیاییم تا درد بکشیم؟
-هرچیز بهایی دارد و بهای زندگی رنج است. برای درک شادی باید غمگین باشی...برای درک آسایش باید سختی بکشی و این است حقیقت زندگی.
-نمیفهمم.اگر زندگی به معنای درد است چرا این جماعت اینقدر میکوشند تا درد بکشند؟ چرا بیخیالند؟
-درد بیشتر برای کسی است که تفکر بیشتر میکند.
-پس باید به سان دیگران ربات وار زندگی کنم بدون جستجوی علت؟
-علیت وجودت چیست؟
-خودت گفتی زندگی...
-نه علیت وجود جماعت زندگیست. علیت وجود تو چیست؟
-شاید تفکر.
-و درک مفاهیم. حال فرق جایگاه خودت را با جایگاه دیگران میدانی؟
-چگونه درد را تسکین دهم؟
-و هرکاری هنگامی که بخواهی مقدر میشود.
-من همین الان میخواهم که نوبتم بشود. آیا میشود؟
صدای بلندگو بگوش رسید
-شماره دویست و هفتاد و شش به باجه پنج...
سرش را بالا آورد و برای لحظه ای احساس خوشحالی کرد. برگشت که کیفش را بردارد اما سر جایش نبود پشت و زیر صندلی را نگاه کرد اما نبود. بیاد زمزمه عقل افتاد.
.
.
.
هر چیز بهایی دارد و بهای زندگی رنج است.
و همانا آنان از تنبلان بودندمن هنوز ننوشتم?