شعر •| شعری که بر دلت نشست |•

گه مایل دنیایم و گه طالب عقبا
انداخت خیالت زکجایم به کجاها
بیدل دهلوی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
جاده بهانه است مقصود چشم توست
من راهی توام ای مقصد درست
علیرضا آذر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زَخـم یـعنـی کـه بمیـرد گُـل خـندان لـبـت
از حـیـایـت نتـوانـی خـم ابـرو بـکـنـی . . .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
روزها رفتند و من دیگر
خود نمی دانم کدامینم

آن من سر سخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم ؟

#فروغ_فرخزاد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: S o l o
ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده‌ی غیب
نیست معلوم که در پرده‌ی اسرار چه کرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نازلـینازلـی عضو تأیید شده است.

مدیر کل انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر کل انجمن
فرشته زمینی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
7,163
پسندها
پسندها
19,456
امتیازها
امتیازها
918
گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟
آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدنی...

#فریدون_مشیری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدعی خواست که از بیخ کَنَد ریشه ما
غافل از آن که خدا هست در اندیشه ما

-حضرت مولانا
 
شده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد؟
گره‌ات کور شود غم به روانت برسد؟
 
بیکسانیم ،
گذری بسر ما که کند ؟
 
گفته بودم بی تو میمیرم ولی این بار نه
گفته بودی عاشقم هستی ولی انگار نه
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
خفته بوديم و شعاع آفتاب

بر سراپامان به نرمی می‌خزيد

روی کاشی‌های ايوان دست نور

سايه‌هامان را شتابان می‌کشيد

موج رنگين افق پايان نداشت

آسمان از عطر روز آکنده بود

گرد ما گویی حرير ابرها

پرده‌ ای نيلوفری افکنده بود

دوستت دارم خموش و خسته جان

باز هم لغزيد بر ل*ب‌ های من

ليک گویی در سکوت نيم‌ روز

گم شد از بی‌ حاصلی آوای من


+فروغ فرخزاد
 
باز نگاه او به رخش افتاد اما...وای!
دید
رخش زیبا، رخش غیرتمند
رخش بی مانند
با هزارش یاد بود خوب خوابیده است
آن چنان که راستی گویی
آن هزاران یادبود خوب را در خواب می‌دیده است…

اخوان ثالث
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
گرچه مسجد را گروهی با تجمل ساختند
اهل دل میخانه را هم با توکل ساختند

عشق جانکاه است یا جان‌بخش؟ حالا هرچه هست
عشق‌بازان بینِ مرگ و زندگی پل ساختند

سقف آگاهی ستونی جز "فراموشی" نداشت
این بنا را خشت بر خشت از تغافل ساختند

بی‌سبب مهمان‌نواز مجلس ماتم نبود
این "گلابِ تلخ" را از "گریه‌ی گل" ساختند

روز خلقت در گِل ما شوق دیدار تو بود

از همان آغاز ما را کم‌تحمل ساختند
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد

هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب

بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ناگهان

بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام

بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز

این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد

بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت

این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست

گرد سم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت

هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت

ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن

تأثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید

نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان

بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم

تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدتی

این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد

آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه

این آب ناروان شما نیز بگذرد

ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع

این گرگی شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست

هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
شبِ دلسردی ما را تب فردایی هست
در اجاق دلمان ذره ی گرمایی هست

خون به دل خنده به ل*ب مثل اناریم هنوز
در ترک خوردن ما نیز مزایایی هست

مثل یک پسته ی ل*ب بسته، دلی پر داریم
چه سخن ها که نهان در دل چون مایی هست

به کجا کوچ کند کهنه درختِ دلمان
ریشه اش غیر همین خاک مگر جایی هست

هرچه هم سلطنت شب به درازا بکشد

سلطه ی نور پس از هر شب یلدایی هست...
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
هر که را دور کنی دور و برت می آید
از محبت چه بلاها به سرت می آید
بنشینی دم در کوچه قرق خواهد شد
بروی جمعیتی پشت سرت می آید
تا که در دسترسی از تو همه بی خبرند
تا کمی دور شوی هی خبرت می آید
دل به مجنون شدن خویش در آیینه نبند
صبر کن ، عاشق دیوانه ترت می آید
من آشفته به پای تو می افتم اما
موی آشفته فقط تا کمرت می آید
خون من ریخت نیفتاد ولی گردن تو
گردن من به مصاف تبرت می آید
روز محشر هم اگر سوی جهنم بروی

یک نفر ضجه زنان پشت سرت می آید
 
به هر غمی که رسد از تو خاطرم شاد است
که بندهٔ تو ز بند کدورت آزاد است

چگونه پیش تو ناید پری به شاگردی
که مو به موی تو در علم غمزه استاد است

ز سیل حادثه غم نیست میگساران را
که آستانه میخانه سخت بنیاد است

غم زمانه مرا سخت در میانه گرفت
بیا فدای تو ساقی که وقت امداد است

دلی که هیچ فسونگر نکرد تسخیرش
کنون مسخر افسون آن پری‌زاد است

هوای سرو بلندی فتاده بر سر من
که سایه‌اش به سر هیچکس نیفتاده است

+ فروغی بسطامی
 
شاه نشین چشم من
تکیه گهِ خیال توست...
 
به یادم هست گیسوی رها در باد،
چون ابریشم رها، می‌رقصید آزاد.

صدای نرم و نازت، چون نغمه‌ی بهار،
چرا حالا شده است، این‌گونه زهرِ مار.
- محمدیاسین نصرتی
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 6)
عقب
بالا پایین