همگانی [ایـسـتـگـاه نِـــویـسَـنـدِگـی] ✍️

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع مـطی
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
سکویی که بتواند شما را در زندگی بالاتر پرتاب کند تجربه‌‌های تجربه نشده نیست!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Zizi
مستقل شدنِ ذهن به شما کمک می‌کند ابتکاری که خرج می‌کنید،
زمانی که صرف می‌کنید و
توقعی که ایجاد می‌کنید
وابسته به خودتان بدانید، فقط خودتان!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Zizi
دوباره من
دوباره تاوانی که تکرار می‌شود….
دوباره مرگ
دوباره رسوایی‌ای که انتظار می‌کشد….
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
نگاهم به کتاب قطور مقابل اما ذهنم در چرخش روزگار، سرگیجه می‌گیرد؛ نمی‌دانم چند ماه و چند روز و چند ساعت از آخرین مسافرتم می‌گذرد؛ نمی‌دانم این جهان است که می‌دود یا این من هستم که روزها را به سرعت پشت سر خود رها می‌کنم؛ فکر می‌کنم خود را به فراموشی سپرده ام یا اینکه فراموشی جای خود را در درونم باز کرده است؛ دنیا می‌گذرد اما من نباید از خود بگذرم، فکر می‌کنم باید بایستم و به این من خسته نگاهی بیندازم؛ شاید این جسم درمانده دلی از عزا درآورد و دست از فراموشی من خسته اش بردارد.
 
دیگر نوشتن و بازی با کلمات چه فایده؟!
فاصله آمد و روزهای نبودنت را به رخم کشید.
روزهای با هم بودن مرخصیشان تمام شد.
همه‌ی رفتن‌ها، آمدند و من را به جمعی از شادی‌های حلق‌آویز شده، دعوت کردند؛ همان‌هایی که خودمان طنابِ دارشان را بافتیم!
انقضای وعده‌هایمان تمام شد؛ خواب‌ها اعلام اعتصابشان را برای چشم‌ها ، به سرخیِ پشتِ پلک‌ها امضا کردند و کابوس‌ها در اولین شبی که برایت می‌نویسم، ترفیعِ خود را گرفتند!
حقیقت، صیدی از خاطرات را بیرون می‌کشد و من، عمیقا باور دارم که شمارش روزها، کار طاقت‌فرسایی‌ست که از من بر نمی‌آید؛ از من و هرچیز که شبیه به من باشد، فقط دلتنگِ تو بودن است که برمی‌آید... .

×| نامه شماره یک (دفترچه خاطرات شخصی) ✨
 
یک عمر کنار پنجره نشسته‌ام و شرط بسته‌ام که رد می‌شوی. اگر نمی‌خواهی بیایی، بگو! چشم‌هایم به جهنم، دیگر قصه‌ی تو‌‌ را این دیوارها نشنوند!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 4)
عقب
بالا پایین