شعر ●○•دانه برف سپید•○●

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع ......!
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
از آخرین سکانس زمستان

تنها کرختی انگشتهایت را به خاطر داری

و من جای پاهای روی برف را!

بیا دور از هم اعتراف کنیم:

تو عاشق نبودی!

و من صرفا یک شاعر بودم!

بهرام محمودی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فرقی نمی کند

پنجه ی طلایی آفتاب باشد

یا انگشتهای خیس باران

این پنجره دیگر

جواب سلام آسمان را نخواهد داد

وقتی قرار نیست

تو از این کوچه بگذری!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عصرها در ایستگاه!

کاش یک نفر به شانه ام بزند که هی!

کسی که با پای دلش رفته است

با قطار برنمی گردد!

و چقدر خوب می شود

آن یک نفر تو باشی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سقوط

زيباترين اتفاق دنياست

آنجا كه تو

در آغو*ش من مي افتي!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پنهان مي كنم

جاي خالي ات را

در پستوي اين عاشقانه ها

مثل كودكي كه شبها

ترس‌هايش را زير پتو خواب مي كند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فراموش كرده است

آغاز فصل سرد را

زني كه چمدان خاطراتش

در قطار اردي‌بهشت جا مانده است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از ماه بگويم؟

پيشترها گفته اند

از گل؟؟

آه...

يا من دير شاعر شده ام

يا تو بيش از حد زيبايي!

بهرام محمودي
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
با قطار خاطره ها مي آيي


دستي تكان مي دهي

و دور مي شوي

- بيخيال تمام پيراهن‌هايي كه آتش زده ام -

اما نااميد نيستم

هنوز پيراهن‌هاي زيادي دارم

خدا را چه ديدي

شايد هم كوهي ريزش كرد!


بهرام محمودي
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شاعری که نشانی ات را نداشت

شعرهایش را

به پیراهن باد سنجاق کرده است

کاش امشب

پنجره ی اتاقت

باز مانده باشد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مشکوکم

به سایه ای

که با من قدم می زند

زیر باران!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین