شعر ●○•دانه برف سپید•○●

[......!]

آنقدر دور شده ای

که خبر برگشتن ات

بزرگترین دروغ سال است

دروغتر از تیتر اول ِ "کیهان"

 

[......!]

خواب قایقی را دیدم

که مرا پشت دریاها می برد

دیشب که

جای قرص هایم

شعر خورده بودم

 

[......!]

این

یک

شعر سپید بلند

نیست!

تنها

حاشیه رفتن من است

برای

چند سطر بیشتر دیدن تو!

می دانم

اینروزها

در

شعرهایم

قدم میزنی!

 

[......!]

تو دور میشوی

و زندگی از آخرین پنجره ی قطار

برایم دست تکان می دهد

 

[......!]

هر شب

چشمهایم را می بندم

دستهایم را باز می کنم

و حضور ناگهانی ات را آرزو می کنم...

آدم عاشق که باشد

به غول چراغ جادو هم

ایمان می آورد!

 

[......!]

اگر آمدی

به دلت بد راه نده

شهر همان شهر است

کوچه همان کوچه

خانه همان خانه...

فقط من کمی مرده ام!

 

[......!]

اینروزها فهمیده ام آزار یعنی چه

تو از من و من از خودم بیزار یعنی چه!

.

 

[......!]

غرق دریای تو بودم

اما:

تو ز ساحل تنها

به تمنای دلم دست تکان میدادی!!!!

 

[......!]

روزگاری تو همه دار و ندارم بودی
اما
زخم اکنون تنها
یادگاری ست که از عشق تو در دل دارم

 

[......!]

افسوس

قایق عشق مرا دیگر هیچ

راه برگشتی نیست

اشتباه از من بود​